مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

هنوز
روی حرف هایم مانده ام،
کاری به کار تو ندارم!
تنها،
چند "دوستت دارم" ساده است
که اینجا،
گوشه ی دلم جا مانده…
برایت می نویسم و
آرام میروم…!
t.me/bagheri6298

بایگانی
آخرین مطالب

۲۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

صدوچهل وپنج

يكشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۱۸ ق.ظ

ما چون دو دریچه ٬ روبروی هم٬
آگاه ز هر بگو مگوی هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده٬
هر روز قرار روز آینده.
عمر آینه بهشت ٬ اما ... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته هست٬
زیرا یکی از دریچه ها بسته هست.
نه مهر فسون ٬ نه ماه جادو کرد٬
نفرین به سفر ٬ که هرچه کرد او کرد.


"مهدی اخوان ثالث"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۱۸
محمد 93

صدوچهل وچهار144

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۲۲ ق.ظ

کسی در باران نقش بازی نمی کند
حتی خودپسندترین بازیگر هم می داند
مردم غافلگیر شده
تماشاگران خوبی نیستند ..


" عباس صفاری "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۲۲
محمد 93

صدوچهل وسه143

چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۳۷ ق.ظ

اگر به خانه‌ی من آمدی ، برایم مداد بیاور مداد سیاه ، می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم ، یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!

یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها ، نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم

شخم بزنم وجودم را .... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!

یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد

و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم ‘می‌خواهم ... بدوزمش به سق ... اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود،

می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!

پودر رختشویی هم لازم دارم ‘ برای شستشوی مغزی!

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند

تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.

می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود ! صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!

می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،برچسب فاح.... می‌زنندم

بغضم را در گلو خفه کنم! یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم

برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،

فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند، به یاد بیاورم که کیستم!

ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند

برایم بخر ... تا در غذا بریزم

ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !

سر آخر اگر پولی برایت ماند

برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،

بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:

من یک انسانم


من هنوز یک انسانم

من هر روز یک انسانم!

"غاده السمان "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۳۷
محمد 93

صدوچهل ودو142

چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۳۰ ق.ظ

در به او یا نه ! که تکیه می کند مادر به در
رازهای سر به مهری گفته او آخر به در
زخم های بر تنش بسیار و با هر قطره اشک
آیه ای نازل شده از سوره ی کوثر به در
در جهان پیچیده عطرش،  نام او را خوانده اند
غنچه ای پرپر به دست بادهای دربه در
فاصله بین گل و دیوار کمتر می شود
اعتمادی نیست با یک ضربه ی دیگر به در
چشم های خانه گریان است ای خواهر کمی
پاک کن این اشک ها را زل بزن کمتر به در!
گرچه از پهلوی خونینش خجالت میکشد
شرم دارد از علی هربار با هر ضربه ، در ..

{ مرضیه فرمانی }

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۳۰
محمد 93

صدوچهل ویک141

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۴۴ ق.ظ

در دلم...

 

آرزوی آمدنت می میرد

 

  رفته ای اینک ، اما آیا باز می گردی ؟ 

 

چه تمنای محالی دارم  خنده ام می گیرد !


{ حمید مصدق }

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۴۴
محمد 93

صدوچهل

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۴۲ ق.ظ

از همه چیز این دنیا ترسیده ام
مادرم غمگین است
و آینه ها را پاک می کند
پدرم
با پیراهن سرمه ای اش
همیشه به جاده ها می زند
من گوشه ای نشسته ام
و از خوشبختی می ترسم
از اینکه یک روز
بیدار شوم
ببینم دیوارها ریخته است
ببینم
کنار پنجره ی کوچکی
که فصل ها از آن برایم دست تکان می دادند،
تمام پروانه های روشنم مرده اند...
مادرم غمگین است
و می گوید چیزی نیست
می گوید: این طوفان بارها گل های دامنم را با خود برده است
می گوید: با هیچ کدام از آن پیراهن های سفید نرقصیده ام
من نشسته ام
و فکر می کنم اشک های مادرم روی هم
یک دریاچه ی عمیق می شوند...
فرناز خان احمدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۴۲
محمد 93

صدوسی ونه139

يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۵۰ ب.ظ

ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ :
ﺍﯼ ﮔﺮﮒ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ بده ﭼﻄﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ !
ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺗﭙﻪ ﺑﭙﺮ !!
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﻭﻟﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﺸﮑﻨﺪ !
ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ : ﻧﺘﺮﺱ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﯿﺮﻣﺖ
ﻭﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﭘﺮﯾﺪ ﮔﺮﮒ ﮐﻤﮑﺶ ﻧﮑﺮﺩ
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﮐﻤﮑﻢ ﻧﮑﺮﺩﯼ ؟!!!
ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺩﺭﺳﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻧﮑﻨﯽ...!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۵۰
محمد 93

صدوسی وهشت138

پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۰۸ ق.ظ

خـدا کـنـد کـه جـواب سـوال مـن بـاشــد
فـرشـتـه ‌ای که قرار است مال من باشد
شبیه شعـر که در دوستـی وفادار است
رفیـق روز و شب و ماه و سال من باشد
برایم از گـل و نـسـریـن و یاس بنویسـد!
بــهـــار خـــرم بــاغ خــیــال مــن بــاشــد
به دست هیـچ کـلاغـی بهـانه ‌ای نـدهـد
کبوتری که خودش خواست بال من باشد
نظیـر مـعجـزه نـان بـه روی سفره عشـق
خـدا کنـد که همیشه حـلال مـن بـاشـد
شبی به کلبـه درویشـی ام سـری بزنـد
به رغـم فاجعـه جویـای حـال مـن باشـد
خدای من مددی کن که آن فرشته خوب
برای از تــــو سرودن مـجـال من باشـد.
کسری علویان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۰۸
محمد 93

صدوسی وهفت137

چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۵۱ ب.ظ

گنجشک

نشسته روی چراغ راهنما!

فکر می کند به رنگ دیگری

برای رد شدن اندوه

از قلب چهار راه...

علیرضا عباسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۵۱
محمد 93

صدوسی وشش136

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۰۰ ق.ظ

آن شب دلم را ؟ نه ! مرا گم کرده بودم
او بود و من ، من دست و پا گم کرده بودم
صد جانماز آورد می ترسم بگویم ...
در خانه اش من قبله را گم کرده بودم
" محمد حسین بهرامیان "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۰۰
محمد 93