مجسمه ات را باید بسازم..
مجسمه ات را باید بسازم
بر میدانی بکارم
و تمام شهر را مجبور کنم
دور تو بگردند!
مجسمه ات را باید بسازم
بر میدانی بکارم
و تمام شهر را مجبور کنم
دور تو بگردند!
شاید الان کنار تو بودم
اگر به جای اینهمه شعر
از کلمات طنابی بافته بودم...
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام
"حافظ"
یک بار که تنها بمانی
یک بار که بشکند
دلت
غرورت
اعتمادت
همین یک بار ها کافیست تا یک عمر
از پشت نگاهی ترک خورده به آدمها بنگری
انقدر تیز و برنده میشوی که
باید تابلوی ورود ممنوع را به خودت نصب کنی...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ**
خدایا نیرومندم نما در آن روز به بپا داشتن فرمانت و بچشان در آن شیرینی یادت را و مهیا کن مرا در آن روز برای انجام سپاسگزاریت، به کرم خودت نگهدار مرا در این روز به نگاهداریت و پرده پوشی خودت، ای بیناترین بینایان.
با درختی که زند سر به فلک
به زبان مه و ابر
به زبان لجن و سایه و لک
به زبان شب و شک حرف مزن
با درختان برومند جوان
به زبان گل و نور
به زبان سحر و آب روان
به زبان خودشان حرف بزن ..
هر اتفاقی که می افتد ،
چه کوچک چه بزرگ
وسیله ایست برای آن که خدا با ما حرف بزند
و هنر زندگی دریافت این پیام هاست . .