کلاهی بر شن های ساحل
کلاهی بر شنهای ساحل
نمیتواند مال فرشتهای باشد
و هیچکس نیز
دلفینی را
با کلاه ندیده است
و یا ...
من فکر میکنم
مال مردیست شاعر
که دریا را
در پنداشته است
دری
به یک میهمانی خصوصی.
"رسول یونان"
کلاهی بر شنهای ساحل
نمیتواند مال فرشتهای باشد
و هیچکس نیز
دلفینی را
با کلاه ندیده است
و یا ...
من فکر میکنم
مال مردیست شاعر
که دریا را
در پنداشته است
دری
به یک میهمانی خصوصی.
"رسول یونان"
ما سه چیز را در دوران کودکی جا گذاشته ایم:
شادمانی بی دلیل
دوست داشتن بی دریغ
کنجکاوی بی انتها…
ساعت دو شب است که با چشم بیرمق
چیزی نشستهام بنویسم بر این ورق
چیزی که سالهاست تو آن را نگفتهای
جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق
هر وقت حرف میزدی و سرخ میشدی
هر وقت مینشست به پیشانیات عرق
من با زبان شاعریام حرف میزنم
با این ردیف و قافیههای اجق وجق
این بار از زبان غزل کاش بشنوی
دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق
من رفتنی شدم، تو زبان باز کردهای!
آن هم فقط همینکه: "برو، در پناه حق "
از : زنده یاد نجمه زارع
خداوندا!!!
بلندای دعایت را عطایم کن...
توای معشوقه ی عالم:
از این پس عاشقی راپیشه ام فرما...
خدایا!!!
راستش من آدمیزادم
کریــــــما من گنهکارم ،توبخشنده !
بگوآیا امید بخششم بی جاست؟
خودت گفتی بخوان،میخوانمت اینک مرا دریاب...
به چشمانی که می جوید تو را نوری عنایت کن...
دو دست خالی ام را رحمتی دیگر عطا فرما....
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت
که زخم های دل خون من علاج نداشت
تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم
که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت
منم! خلیفۀ تنهای رانده از فردوس
خلیفه ای که از آغاز تخت و تاج نداشت
تفاوت من و اصحاب کهف در این بود
که سکه های من از ابتدا رواج نداشت
نخواست شیخ بیاید مرا که یافتنم
چراغ نه! که به گشتن هم احتیاج نداشت
«فاضل نظری»
زندگی چرخــــــش ثانیه هاست
زندگی پر زدن شاپــرکی ست
زندگی از مـن و تـــوست
زندگی آینـه پـنـــدار است
زندگی سخت تـــــر از سنگ که نیست
زندگی وحشـــــــی نیست
زندگی ایـــنجـاست
زندگی نـــــــرم چو برف است که برآن پا بنهی
زندگی در همــــــه جا جوشان است
زندگی خالی نیست ، خــــدا هست ، عشــــــق هست ، امیــــد هست...
خدایا
خداوندا!
تو تنهایی منم تنهای تنها
تو یکتایی و بی همتا ولی من نه یکتایم نه بی همتا
فقط تنهای تنهایم و محتاج نگاه تو
تمام جاده های جهان را به جستجوی نگاه تو آمده ام
پیاده........
این تو و این پینه های پای من ،
حالا بگو در این تراکم تنهایی ، مهمان بی چراغ نمی خواهی؟
+خدا همیشه منتظر ماست...
یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز می گذارم که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود، رنگارنگ، از همه رنگ!
یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان
و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و
هیچ آسیاب آرامی بی طوفان.
«مهدی اخوان ثالث»
+زندگی همین..با خوب وبادش باید ساخت..
با گرمای تابستان..با سرما زمستان..با نداری ها..با شکست ها
با پیروزی ها....با خوشحال بوده ها...با دلتنگی ها...............همه ی اینها
میشند زنــــــــــــــــــــــدگی...که گاهی نفس گیر میشود برایمان ..با این حال
زندگی است..و ما همیشه توکل مان به خدا باشد...
سنگ نباش
حتی صبور ...
دریــا باش
حتی طــوفانی ...
بیدار شو
بخند
برقص ..
نشسته ای در خانه و خاطره قدم میزنی ..!؟
نه جغد ها شومند
نه تاریکی پیام شب است
به کدامین گناه نکرده گرفتاری
بیدار شو
بی خیال فرشته ها .....