جز دوری نام تو
که بلند تر
از خیال کاغذ های من است
این روزها هر
چه می نویسم
خط میزنم
چرا همیشه در
شعر های بی چرک نویس من
جا برای تو
این همه تنگ است ؟
می گذارمت
برای وسعت آیینه
در تاریکی
اتاقم
از: سیروس جمالی
انگار بی دلیل،انگار خود به خود
تا عاشقت شدم ،لحن ت غریبه شد
"رستاک حلاج"
مباش در پی کتمان... که این گناه تو نیست
که عشق می رسد از راه و دل به خواه تو نیست
به فکر مسند محکم تری از این ها باش
که عقل مصلحت اندیش تکیه گاه تو نیست
سیاه بخت تر از موی سر به زیر تو باد
هر آن که کشته ی ابروی سر به راه تو نیست
سیاه لشگر مویت شکست خورده مباد!
نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست
کشیده اند نشابور را به بند و هنوز
خیال صلح درین خیل روسیاه تو نیست
به خویش رحم کن ای شاهدخت کشور حسن
چرا که آینه تاب آور نگاه تو نیست ...
برای نبودن که . . .
همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی
میتوانی همین جا
پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ،
گم شده باشی
این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم قصه می نویسم
و گـــــــــــاهی دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود
تمام خیابانها را ،
با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم .
پاییز زیبا و عروس فصل هاست
برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست
خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست
هرچه خواهی آرزو کن ُ فصل فصل قصه هاست
شادی سبدی از عشق است
که با آن می توان به روح دست پیدا کرد…
بدون شک یک قلب شاد،
نتیجه ی قلبی است که از عشق برافروخته است.....
"مادر ترزا"