مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

هنوز
روی حرف هایم مانده ام،
کاری به کار تو ندارم!
تنها،
چند "دوستت دارم" ساده است
که اینجا،
گوشه ی دلم جا مانده…
برایت می نویسم و
آرام میروم…!
t.me/bagheri6298

بایگانی
آخرین مطالب

۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

نابینایی

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۴۵ ق.ظ

این روزها دلم کمی تمرین نابینایی می‌خواهد!
دوست دارم کسی پیدا شود تا چشم‌هایم را ببند؛ کسی که برایم از هیاهوی آخر سال بگوید

و ماهی گلی‌های در تنگ‌های رنگارنگ!
کسی که از شکفتن شاخه‌های بی‌مهری دیده بگوید و بوی بهار!
کسی که از بچگی کردن‌های سر کوچه بگوید و پرستوهای برگشته به ایوان خانه‌ها!
کسی که از زندگی بگوید، از دوست داشتن!
من! اعتراف می‌کنم که برای اولین بار دلم کمی دروغ می‌خواهد و کسی که مانند بعضی‌ها دروغگویی باشد قهار...!

#فاطمه‌_اسماعیلی

14رمضان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۴۵
محمد 93

اصلامگر میشود عاشقی نکرد

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۴۴ ق.ظ

اصلاً مگر میشود عاشقی نکرد و از دنیا رفت...
خیلی از ما آدمها اصلاً عاشقی نمیکنیم،همه اش عادت است...
عادتِ به دوست داشتن...
عادتِ به تکرار کردن یک سری کلمات بی معنی...
عاشقی که میگویم،منظورم این عشقهای مجازی امروزی نیست...
عشقهایی که با in rel شروع و با block تمام میشوند...
عشقهایی که ساعتی اند...
که از روی عکس انتخاب میکنیم و با عکس بهتر جایگزین میکنیم...
عشق را باید از پدرانمان،مادرانمان،از بزرگانمان یاد بگیریم...
که به ما یاد میدهند رابطه ها را تعمیر کنیم،تعویض نکنیم...

#علی_قاضی_نظام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۴۴
محمد 93

اگه از ارتفاع بترسی

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۴۱ ق.ظ
 
اگه از ارتفاع بترسی، نمیتونی به ماه دست پیدا کنی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۴۱
محمد 93

به یادوطنم ایران

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۴۰ ق.ظ
به یاد وطنم ایران

حسن 4 سال در اسارت بود می گوید خیلی شکنجه شدم هر روز تهدیدمان می کردند که شما را می کشیم چون ما مفقودالاثر محسوب می شدیم

با دیدن ماه نو در آسمان خوشحال می شود می گوید تنها زمانی که عراقی ها دست از شکنجه ما بر میداشتند در هنگام عید فطر بود واین ماه نو برایم خاطره ای خوش است

عراقی ها رفتارهای غیر انسانی زیادی با ما داشتند یک اسیر ایرانی را می آوردند و بعد مثلا من را صدا می زدند بیا این را کتک بزن و من به جای اینکه هموطنم را کتک بزننم رویش را می بوسیدم
هر چند که او میگفت حسن بزن ایرادی ندارد اما من حاضر به این کار نبودم. و این کار بدترین جواب برای انها بود و بعد از ان هم من را بشدت شکنجه می کردند و هم آن هموطنم را ، ولی باز هم برایشان یک شکست محسوب می شد که نتوانستند حتی در اسارت ما را به رفتاری های غیر انسانی وادارند

حسن می گوید یادم می آید سرباز جوانی اسیر شده بود که در آنجا مبتلا به سرطان شده بود و می دانست که دیگر خاک ایران را نخواهد دید . ما هر چه تلاش کردیم که حداقل بخاطر بیماری اش او را آزاد کنند و به ایران برگردانند ، عراقی ها قبول نمی کردند

اما آن سرباز عاشق ایران بود عاشق برگشتن به ایران بود.......................

می گفت از سیم خاردار سوزن درست کردیم و بعد از نخ های پتو استفاده می کردیم و لباسهایمان را می دوختیم چون تا شش ماه که از اسارتمان می گذشت همان لباس های سربازی تن مان بودند و بشدت پوسیده بودند و ناچار به دوختنش بودیم

اما آن سربازی که بیمار بود با نخ پتو با آن جسم نحیف و بیمارش پرچم سه رنگ ایران را روی بالشش گلدوزی کرده بود تا شب ها خواب ایران را ببیند................

و من خوب می دانم آن شب که آخرین نفس را کشیدی آن شب که روح پاکت از جسم رنجورت خداحافظی کرد با چه شوقی سوی ایران پرواز کردی ان شب همه ما در خواب بودیم و تو به در تک تک خانه های ما آمدی در زدی که بدانیم برگشتی و آسوده باشیم که اکنون با روح بزرگت نهگبان سرزمینمان هستی .

امروز بعد از سالها یاد تو را زنده می کنم تا فرزندانمان بدانند آزادی این سرزمین آسان بدست نیامده و قهرمانان حقیقی شمائید که از جانتان برای سربلندی این سرزمین گذشتید. نه آن صورتکهای رنگین و خیالی که بر لباس و کیف و دفترشان نقش بسته است .

براساس خاطره ای از آزاده سرفراز سرباز وظیفه حسن نوروزی نیا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۴۰
محمد 93

رابطه های امروزی

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۳۹ ق.ظ

رابطه های امروزی...
تاکسی زردی شده اند....
که به بهانه نداشتن طرح ترافیک...
نیمه راه...
سر چهارراه پیاده ات میکنند...
قدمی آن ور تر
مسافر دربستی میزنند...
دراختیار....

#ناهید_جوادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۳۹
محمد 93

خطرناک ترین جمله دنیا

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۰۴ ب.ظ

خطرناک ترین جمله دنیا چیست؟
گفته می‌شود خطرناک‌ترین جمله این است: «من همینم که هستم.»
در این جمله کوتاه می‌توانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و به‌تدریج راندن آدم‌ها از اطراف خود را حس کنیم
پس مراقب باشیم ، هر روز فرصتی هست برای یه قدم بهتر شدن .
با تغییرات کوچک روز بروز حالمون بهتر میشه

 

30شعبان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۰۴
محمد 93

این لحظه را زندگی کن..

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۰۲ ب.ظ

این لحظه را زندگی کن...
زمانی برای زندگی کردن هست و زمانی برای مردن.
آن ها را باهم قاطی نکن، وگرنه هردو را ازدست خواهی داد.
هم اکنون، با تمامیت و شدت زندگی کن و وقتی که مردی،
آنوقت به تمامی بمیر. بخش بخش نمیر:
یک چشمت بمیرد و با چشم دیگر به اطراف نگاه کنی؛
یک دست بمیرد و با دست دیگر دنبال یافتن حقیقت باشی!
وقتی می میری، با تمامیت بمیر. و تعمق کن که مرگ چیست.
ولی هم اکنون، وقتت را برای چیزهایی که در دوردست هستند تلف نکن:
این لحظه را زندگی کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۰۲
محمد 93

شب مانده و...

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۰۱ ب.ظ

شب مانده و چشم ها پر از شبنم ها
در حال عبورند دمادم غم ها
در شهر شلوغ ما تماشا دارد
تنهایی دسته جمعی آدم ها...

میلاد عرفان پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۰۱
محمد 93

کلافه است سرش را

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۵۶ ق.ظ

کلافه است...
سرش را به بازویم تکیه می دهد
میگویم چرا نمی خوابی جانم؟
میگوید کلافه ام ،چند کلمه حرف بزنی خوابم میبرد
میپرسم چه بگویم این وقت شب؟
میگوید چه می دانم...مثلا از مهمترین اتفاق امروز بگو...
پیشانی و چشمانش را میبوسم و میگویم این هم مهمترین اتفاق امروز
لبخند میزند
دستم را میان دستانش میگیرد
چشمان اش را میبندد و به خواب میرود!
از آن گوشه ی پنجره، نور ماه روی صورت اش افتاده
در تاریکی مینشینم و سیر نگاهش میکنم
دست میکشم روی ابروهایش
در خوابی عمیق است
کلافگی اش بوسه بود که رفع شد الحمدلله!

علی_سلطانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۵۶
محمد 93

بساط دلبرانه ی اردیبهشت پهن شد

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۵۵ ق.ظ

بساطِ دلبرانه ی اردیبهشت پهن شد …
تازه به سرآغازِ عشق رسیده ایم …
التهابِ عجیبی میانِ دلم برپاست …
یک احساسِ متفاوت …
یک بیقراریِ ناب … !

انگار قرار است اتفاقاتِ خوبی بیُفتَد …
بادهایِ بهار ، پشتِ شیشه می رقصند ،
گل های باغچه ، بذرِ امید به دلم پاشیده اند ،
انگار زمین و زمان ، مژده ی روزهایِ بهتری برایم آورده …

اردیبهشت است …
بویِ بهشت را می شود از هر ثانیه اش استشمام کرد ..

حالِ خوبی دارم …
قابلِ شرح نیست …
دلم کمی قدم زدنِ جانانه در خیابان می خواهد ،

یک هندزفری … ،
یک موزیکِ عاشقانه ی قرنِ بیستم …
و کمی هم لبخند ،
همین برایِ شادی ام کافیست … !

آری …
“بعضی می رقصند که به خاطر بسپارند ، بعضی می رقصند که فراموش کنند … “


و فراموشی ؛ لازمه ی این روزهاست …
اردیبهشت ؛ عجب ماهِ خوبیست !
آدم هوَس میکند عاشق باشد … !

نویسنده : نرگس صرافیان (طوفان)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۵۵
محمد 93