خواستم فانوس راهت باشم..
جمعه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۳۲ ق.ظ
خواستم فانوسِ راهت باشم
حال آنکه بر پیشانیات
مُشتی ستاره، بر راه میتابید !
گفتی بمان !
- در چشمانت چیزی بود
که از شب هم گذر میکرد -
ماندم ،
و شرم از حقارت فانوس
شانههام را لرزاند .
رفتی ،
و بدرودی تلخ
در من آغاز شد .
کاش بر پیشانیت
ستاره میشدم
نه کرم شبتاب
بر سنگهای شب !
"رضاکاظمی"
۹۴/۰۲/۱۸