کنار ساحلم اما دلم دریا نمی خواهد
شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۹ ق.ظ
کنار ساحلم اما دلم دریا نمیخواهد
اگرچه مرد شبگردم دلم شب را نمیخواهد
هوای بغض سنگینی، گلوی شهر رابسته
زبسکه منتظر ماندم، کمان صبر بشکسته
چرا قانون مهرویان، شده بی اعتنا بودن؟
به ما خون جگر دادن، به دشمن باوفا بودن؟
علاج خستگیها را در آغوش تو پندارم
تو که خوابی! من ساده بپای شعر بیدارم!
۹۵/۰۵/۰۹