داستانک
دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۰۸ ب.ظ
مسجدی در همسایگی مشروب فروشی قرار داشت
و امام جماعت آن مسجد در خطبه هایش هر روز دعا می کرد:
"خداوندا زلزلهای بفرست تا این میخانه ویران شود ."
روزی زلزله آمد و دیوار مسجد روی میخانه فرو ریخت
و میخانه ویران شد. صاحب میخانه نزد امام جماعت رفت
و گفت: "تو دعا کردی میخانه من ویران شود پس باید خسارتش را بدهی !"
امام جماعت گفت: "مگر دیوانه شدی،
مگر می شود با دعای من زلزله بیاید و میخانهات خراب شود !"
پس هر دو به نزد قاضی رفتند.
قاضی با شنیدن ماجرا گفت:
"در عجبم که صاحب
میخانه به خدای تو ایمان دارد،
ولی تو که امام جماعت هستی به خدای خود ایمان نداری ...!
۹۶/۰۶/۱۳