من به خوبی ها نگاه کردم..
من به خوبیها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست،
بزرگترین اقرارهاست.
تو لبخند زدی و من برخاستم...
+احمدشاملو
من به خوبیها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست،
بزرگترین اقرارهاست.
تو لبخند زدی و من برخاستم...
+احمدشاملو
این روزها دلم کمی تمرین نابینایی میخواهد!
دوست دارم کسی پیدا شود تا چشمهایم را ببند؛ کسی که برایم از هیاهوی آخر سال بگوید
و ماهی گلیهای در تنگهای رنگارنگ!
کسی که از شکفتن شاخههای بیمهری دیده بگوید و بوی بهار!
کسی که از بچگی کردنهای سر کوچه بگوید و پرستوهای برگشته به ایوان خانهها!
کسی که از زندگی بگوید، از دوست داشتن!
من! اعتراف میکنم که برای اولین بار دلم کمی دروغ میخواهد و کسی که مانند بعضیها دروغگویی باشد قهار...!
#فاطمه_اسماعیلی
14رمضان
اصلاً مگر میشود عاشقی نکرد و از دنیا رفت...
خیلی از ما آدمها اصلاً عاشقی نمیکنیم،همه اش عادت است...
عادتِ به دوست داشتن...
عادتِ به تکرار کردن یک سری کلمات بی معنی...
عاشقی که میگویم،منظورم این عشقهای مجازی امروزی نیست...
عشقهایی که با in rel شروع و با block تمام میشوند...
عشقهایی که ساعتی اند...
که از روی عکس انتخاب میکنیم و با عکس بهتر جایگزین میکنیم...
عشق را باید از پدرانمان،مادرانمان،از بزرگانمان یاد بگیریم...
که به ما یاد میدهند رابطه ها را تعمیر کنیم،تعویض نکنیم...
#علی_قاضی_نظام
رابطه های امروزی...
تاکسی زردی شده اند....
که به بهانه نداشتن طرح ترافیک...
نیمه راه...
سر چهارراه پیاده ات میکنند...
قدمی آن ور تر
مسافر دربستی میزنند...
دراختیار....
#ناهید_جوادی
خطرناک ترین جمله دنیا چیست؟
گفته میشود خطرناکترین جمله این است: «من همینم که هستم.»
در این جمله کوتاه میتوانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و بهتدریج راندن آدمها از اطراف خود را حس کنیم
پس مراقب باشیم ، هر روز فرصتی هست برای یه قدم بهتر شدن .
با تغییرات کوچک روز بروز حالمون بهتر میشه
30شعبان
این لحظه را زندگی کن...
زمانی برای زندگی کردن هست و زمانی برای مردن.
آن ها را باهم قاطی نکن، وگرنه هردو را ازدست خواهی داد.
هم اکنون، با تمامیت و شدت زندگی کن و وقتی که مردی،
آنوقت به تمامی بمیر. بخش بخش نمیر:
یک چشمت بمیرد و با چشم دیگر به اطراف نگاه کنی؛
یک دست بمیرد و با دست دیگر دنبال یافتن حقیقت باشی!
وقتی می میری، با تمامیت بمیر. و تعمق کن که مرگ چیست.
ولی هم اکنون، وقتت را برای چیزهایی که در دوردست هستند تلف نکن:
این لحظه را زندگی کن
شب مانده و چشم ها پر از شبنم ها
در حال عبورند دمادم غم ها
در شهر شلوغ ما تماشا دارد
تنهایی دسته جمعی آدم ها...
میلاد عرفان پور
کلافه است...
سرش را به بازویم تکیه می دهد
میگویم چرا نمی خوابی جانم؟
میگوید کلافه ام ،چند کلمه حرف بزنی خوابم میبرد
میپرسم چه بگویم این وقت شب؟
میگوید چه می دانم...مثلا از مهمترین اتفاق امروز بگو...
پیشانی و چشمانش را میبوسم و میگویم این هم مهمترین اتفاق امروز
لبخند میزند
دستم را میان دستانش میگیرد
چشمان اش را میبندد و به خواب میرود!
از آن گوشه ی پنجره، نور ماه روی صورت اش افتاده
در تاریکی مینشینم و سیر نگاهش میکنم
دست میکشم روی ابروهایش
در خوابی عمیق است
کلافگی اش بوسه بود که رفع شد الحمدلله!
علی_سلطانی