پنجره47
گاهی دور از چشم ابرها هم
میتوان عاشق شد ،
میتوان بغض کرد ،
میتوان بارید
گاهی دور از چشم مدادرنگی ها هم میتوان نقاش شد ،
میتوان آسمان داشت ،
میتوان آبی شد
اما گاهی دور از چشم گذشته نمیتوان امروز را پشت هیچ فردایی پنهان کرد . . .
گاهی دور از چشم ابرها هم
میتوان عاشق شد ،
میتوان بغض کرد ،
میتوان بارید
گاهی دور از چشم مدادرنگی ها هم میتوان نقاش شد ،
میتوان آسمان داشت ،
میتوان آبی شد
اما گاهی دور از چشم گذشته نمیتوان امروز را پشت هیچ فردایی پنهان کرد . . .
کدام راه است که پای خسته را
نشناسد
کدام کوچه خالی از خاطره است
و کدام دل هرگز نتپیده به شوق دیدار
بیا تا برایت بگویم از سختی انتظار
که چگونه …..
در دیده ای بارانی رنگ هذیان به خود میگیرد ….
میخواهمت
تو را که ناب ترین حس عالمی
عاشقانه
صادقانه
خالصانه میخواهمت
تو را
تویی که به من حس بودن
حس زندگی میدهی
میخواهمت
و چه بی تابانه در انتظار دیدارت
ثانیه ها را خط میزنم
در من
آدم برفی ای ست
که عاشق آفتاب شده ..
و این خلاصه ی همه،
داستان های عاشقانه جهان است
احسان پرسا
★ گاهی سخت می شود
★ دوستش داری و نمی داند
★ دوستش داری و نمی خواهد
★ دوستش داری و نمی آید
★ دوستش داری و سهم تو از بودنش
★ فقط تصویری است رویایی در سرزمین خیالت
★ دوستش داری و سهم تو
★ از این همه، تنهایی است
گذشته
در چشمانم مانده است
عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است
چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی
صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم
که نفهمی هنوز هم دوستت دارم
روز رنگ دگر می گیرد هنگام که روزگار تو زبر و زبر شده است.
غروب سرخ است یا تیره؟تو چگونه اش می بینی؟ تا چگونه اش ببینی!
شب نور باران است،هنگام که قلب بر فروز باشد.
غروب گنگ است اگر روحی گنگ داشته باشی
کلیدر /محمود دولت آبادی
افتاد درختی که به خود می بالید
از داغ تبر به خاک غم می نالید
گفتم چه کسی به ریشه ات کوفت تبر
گفت:آنکس که به زیر سایه ام می خوابید