نود90
رد ِ تو را دنبال می کند ، سایه ام
قدم به قدم که می رَوی
قدم به قدم که باز می آیی
چون گناهی
در تو آویخته ام
بی آرزوی رستگاری .....
رد ِ تو را دنبال می کند ، سایه ام
قدم به قدم که می رَوی
قدم به قدم که باز می آیی
چون گناهی
در تو آویخته ام
بی آرزوی رستگاری .....
ای مهربانتر از من
با من
در دستهای تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
کز من دریغ کردی
تنها
تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره باران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سحر آب
آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی است
افسوس آیا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مایوس می کند؟
وقتی که همه پرندهها برای زمستون
به سوی جنوب کوچ میکنن
یه پرندهی عجیب و غریب
راهشُ کج کرده به سمت شمال
و در حالی که به خودش میلرزه
توی سرما به سمت شمال پرواز میکنه
و میگه: اینطوری نیس که من
یخ و سرما و زمین پر از برف رُ دوست داشته باشم
به خاطر این به شمال میرم
که بعضی وقتا دوست دارم تنها پرندهی شهر باشم . . .
شل سیلور استاین
زخمی کهنهام
سایهی رنجی پایان یافته
دوستت دارم
و به لمس سرانگشتانت
بر سایهی این زخم دلخوشم.
شمس لنگرودی
چترم را؛
کنار ایستگاهی در مه،
جا گذاشته ام!
خیس و خسته آمده ام...
و حالا؛
شاعر که نه،
بارانم!
زندگی مثل یک استکان چای است
به ندرت پیش می آید که،
هم رنگش درست باشد،
هم طعمش و هم داغیش
اما هیچ لذتی با آن برابر نیست ...
روح انگیز شریفیان
کسی باور نمی کند در ادامه این سایه ها
درختی رویده است
که کودکی هنوز
روی شاخه های شکسته اش
دنبال تاب گمشده می گردد
می بویمت
چون لاله ای که در کنارم
آتش گرفته است
کنارم بنشین
پهلو تهی مکن
که فردا
بی تکیه گاه درگذرم
از تو
شیون فومنی
یه جایی هست ....
به اونجا که برسی، دیگه
" از ته دل "
نمیتونی بگی :
دوسِت دارم
مواظب خودت باش
شما عزیز دل منی
هیچ احساسی اونقدر تا تَه دلت نمیره پایین
که با خودش این حرفا رو بیاره بالا ..
از اونجاس که،شروع می کنی به حذف،
حذف ِ
عــــــــــادت ها
احســـــاس ها
آدمــــــــــــــها
بی تفاوت که میشی
تنها برایِ خودت
روزها را می گذرونی !
از یک جایی به بعد
تو می مانی و خدایت
و زمزمه ی همیشگی ات میشود :
"قـــــلبم "
را از نوچی ِتمامی ِ یادها شسته ام
این روزها
لمس دستان خــــدا
زیر پوستم
دردناک ترین امنــیت است ... !
عادل دانتیسم