متابان گیسوان درهمت را
يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۳۲ ق.ظ
من شاخهای ز جنگل سروم
از ضربه تبر
بر پیکر سلاله من یادگارهاست
با من مگو سخن ز شکستن
هرگز شکستگی به بر ما شگفت نیست
بر ما عجب شکفتگی اندر بهارهاست
صد بار اگر به خاک کشندم
صد بار اگر که استخوان شکنندم
گاه نیاز باز
آه هیمهام که شعله برانگیزد
آن ریشهام که جنگل از آن خیزد ..
دیشب دوباره آمده بودی به خواب من
دیدار خوب تو تا کوچه های کودکی ام برد
پا به پا شاد و شکفتـه ...
ما فـارغ ز هست و نیست در کـوچه باغ ها
سرخوش ز عطر و بوی نسیمی که می وزید
یک لحظه دست تو از دست من رها شد
و خواب از سرم پرید ..
" سیاوش کسرایی "