در طلوع عشق می خواهم که مهمانم شوی
تا سحر در خلوتم مهمان دستانم شوی
پا گذاری در شب خالی و تنهای دلم
تا سپیده روشنایی بخش چشمانم شوی
گُر بگیرم در تبت از گرمی آغوش تو
در زمستان چون بهاران باغ و بستانم شوی
می نویسم از دو چشمت تا بدانی عاشقم
دوست دارم امشبی مست و غزلخوانم شوی
خواستم تا که بمانی در کنارم لحظه ای
باز یکبار دگر هم عهد و پیمانم شوی
"آمدی جانم به قربانت"، ولی در هر قدم
دل شکستی ، کاشکی اینبار درمانم شوی