گــوینـد روی یــار به کس آشکــار نیست
در چشم من که هیچ بجـز روی یـار نیست
گــوینـد در بهـــار دمــد گــــل ولــی مــرا
گلهـاست در نظـر که یکی در بهـار نیست
خارست و گل، بهر چمن و سیـنه مراست
گلهـای دسته دسته که در دسـت خار نیست
ویرانه پیکــری کــه نبــاشد خـــراب درد
بیچاره سیـنه ای که به عشقش دچار نیست
بی بـوس و بی کنــار بود یــار، یــار من
در سینه است ، حاجت بوس و کنار نیست
از شـش جهــت گرفتـه سـر راه سیــر ما
ما را ز دست عشـق تـو، پـای فرار نیست
صفای اصفهانی