مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

هنوز
روی حرف هایم مانده ام،
کاری به کار تو ندارم!
تنها،
چند "دوستت دارم" ساده است
که اینجا،
گوشه ی دلم جا مانده…
برایت می نویسم و
آرام میروم…!
t.me/bagheri6298

بایگانی
آخرین مطالب

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فاضل نظری» ثبت شده است

ناگزیرم از سفرم،بی سروسامان چون باد

دوشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ق.ظ

ناگزیر از سفرم ، بی سر و سامان چون «باد»
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد ...

کوچ تا چند ؟! مگر می شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد ...

اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که «یاران» بِبَرَندَت از یاد ...

عاشقی چیست ؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟!
نه من از قهر تو غمگین ، نه تو از مهرم شاد ...

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد ...

"فاضل نظری"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۰۹:۳۰
محمد 93

نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت..

شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۳۱ ق.ظ

نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت
که زخم های دل خون من علاج نداشت
تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم
که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت
منم! خلیفۀ تنهای رانده از فردوس
خلیفه ای که از آغاز تخت و تاج نداشت
تفاوت من و اصحاب کهف در این بود
که سکه های من از ابتدا رواج نداشت
نخواست شیخ بیاید مرا که یافتنم
چراغ نه! که به گشتن هم احتیاج نداشت

«فاضل نظری»

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۳۱
محمد 93

ای عشق،ببین من چه کشیدم تو چه کردی..

چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ق.ظ

سرسبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟

                                  افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟

من شور و شر موج و تو سرسختی ساحل

                                  روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟

هرکس به تو از شوق فرستاد پیامی

                                  من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی

مغرور، ولی دست به دامان رقیبان

                                  رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟

«تنهایی و رسوایی»، «بی‌مهری و آزار»

                                  ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی


فاضل نظری

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۳۳
محمد 93

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست..

شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۳۶ ق.ظ

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست
"فاضل نظری"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۳۶
محمد 93

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر..

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۲ ق.ظ

نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که میزد زخم مرهم می فروخت
زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت
زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب ناب کم کم می فروخت
در تمام سالهای رفته بر ما روزگار
مهربانی می خرید از ما و ماتم می فروخت
من گلی پژمرده بودم درکنار غنچه ها
گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت

" فاضل نظری "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۲
محمد 93

با من که به چشم گرفتارم و محتاج

جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۵۱ ق.ظ

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج...
فاضل نظری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۵۱
محمد 93

گناه

يكشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۰۳ ق.ظ

جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود

عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود

عقل با دل روبرو شد صبح دلتنگی بخیر

عقل برمیگشت راهی را که دل پیموده بود

عقل کامل بود فاخر بود حرف تازه داشت

دل پریشان بود دل خون بود دل فرسوده بود

عقل منطق داشت حرفش را به کرسی مینشاند

دل سراسر دست و پا می زد ولی بیهوده بود

حرف منت نیست اما صد برابر پس گرفت

گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود

من کیم؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم

هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود

ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق

از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود...

 

فاضل نظری

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۳
محمد 93

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق..

پنجشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۰۵ ب.ظ

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید ،اگر باید عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد ،شاید عشق

شمع افروخت و پروانه در آتش گل کرد
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله ی عشق من ابریشم تنهایی شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق


" فاضل نظری "

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۵
محمد 93