غیرازخدا که را بپرستم؟تو را
اینروزها سخاوتِ باد صبا کم است
یعنی خبر ز سویِ تو، اینروزها کم است
اینجا کنار پنجره، تنها نشستهام
در کوچهای که عابر دردآشنا کم است
من دفتری پر از غزلام نابِ نابِ ناب
چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است
بازآ ببین که بیتو در این شهر پُرمَلال
احساس، عشق، عاطفه، یا نیست یا کم است
اقرار میکنم که در اینجا بدون تو
حتّا برای آهکشیدن هوا کم است
دل در جوابِ زمزمههای «بمانِ» من
میگفت میروم که در این سینه جا کم است
غیر از خدا کهرا بپرستم؟ تورا، تورا
حس میکنم برای دلام یک خدا کم است!
محمد سلمانی
اللهم عجل لولیک الفرج