گیر از من این هردو فرمانده را
"دل عاشق" و "عقل درمانده" را
اگر عشق با ماست این عقل چیست
بکش ! هم پدر هم پدر خوانده را
تو کاری کن ای مرگ اکنون که خلق
نخواهند مهمان نا خوانده را
در آغوش خود "بار دیگر" بگیر
من ؛ این موج از هر طرف رانده را
شب عاشقی رفت و گم کرده ام
در شیشه ی عطر وامانده را
"فاضل نظری"