پنجاه ونه
یکی از اعجاب هایم در زندگی
درک این نکته بود
که چقدر کم هستند کسانی که با
چشم های خود ببینند
و با مغز خود بیاندیشند..
"انیشتین"
یکی از اعجاب هایم در زندگی
درک این نکته بود
که چقدر کم هستند کسانی که با
چشم های خود ببینند
و با مغز خود بیاندیشند..
"انیشتین"
من اصلا نفهمیدم جوانی یعنی
چه؟
من یک راست از بچگی به سن کهولت رسیدم …
ژان پل سارتر .. دست های آلوده
یک بار نه صد بار نه هر بار نفهمید
انگار نه انگار .. نه ! انگـار نفهمیـد
فـریاد زدم دوستتـان دا ...
یک عمر به در گفتم و دیـوار نفهـمید !!
جلیل صفر بیگی
تا جایی که
یادم می آید
تو ترکم کرده ای ؛
پس چرا
استخوان های من
از درد
تیر می کشند ؟ ...
" نسترن وثوقی "
آه پاییز آمد
چه شتابان آمد
چه فراوان آمد
شاخه گل که شکست
بوی باران آمد
پدرش براى بچّه ها بارانى
خریده بود.
على نمى پوشید.
هرکارى مى کردم، نمى پوشید.
مى گفت: «این پسره، بى چاره نداره. منم نمى پوشم.»
پسر همسایه ما پدرش رفتگر بود.
نداشت براى بچّه هایش بخرد
شهید صیاد شیرازی
به روی پنجره ها
دیواری از اسرار خواهم کشید
تادیده گانم، کینه ات را به هنگام گذر از گذرگاه شرم نبینند..
این نگاهت
چه استادانه
همهمۀ سکوت را می شکند
و من چه ناشیانه
تو را با واژه های پر سروصدا
می سُرایم..
وقتی از تو می نویسم
کلمات در برابر چشمانم می رقصند
حضورت در شعر من
موسیقی لطیفی ست که جهانم را می نوازد..
پاییز پنجره ای ست
که از اتاق من
به هوای تو باز می شود..
کامران رسول زاده