آنکه می خواهد..
آنکه می خواهد روزی پریدن آموزد..
نخست می باید ایستادن
راه رفتن
دویدن آموزد..
"نیچه"
آنکه می خواهد روزی پریدن آموزد..
نخست می باید ایستادن
راه رفتن
دویدن آموزد..
"نیچه"
همدیگر را می پوسانند سیب های یک جعبه
آدم های این زمین ..
" علیرضا روشن "
ای بوتهی گل در دستم که سراسر راه به پنجرهها خیرهای "شمس لنگرودی"
زیباترین خانه اتاقی است
که پای پنجرهاش تو باشی
همیشه در گرگم به هوا
از گرگشدن فرار میکردیم
و اکنون
ناخواسته در تمامی بازیها
گرگیم
بیآنکه از خودمان بترسیم
من از هفتسنگ میترسم
میترسم آنقدر سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد
بیا لیلی بازی کنیم
که در هر رفتنی
دوباره برگردیم ...
"رویاوکیلی"
این شعرها جز تو با همه غریبه اند
بین خودمان بماند
من هم به کسی نمی گویم که آفتاب
شب ها در چشم های تو
آرام می گیرد ...
" سیاوش میرزایی"
یا من مغلوبترین فاتح جهانم
یا مرزهای تنِ تو دستنیافتنیست ...
دارم عقبنشینی میکنم ،
این یعنی
عاشقت شدهام ،
یعنی
ازینجای شعر
دستور ،
دستور زبانِ توست ..
" کامران رسول زاده"
دل به او دادم که نامش را بدوزد روی آن
او ولی با سوزن آن را
دور دوزی کرد و رفت ...
" احسان پرسا "