تنهایی من
یک کارمند گیج
یک شاعر سرگشته
یک انسان بیرویا
تنهایی من شکلهای مختلف دارد ..
"سیدعلی میرافضلی"
از اشک هایم نرنج
کاش بدانی
جر آنها چیزی نداشتم
که به تو هدیه کنم..
نه شالی
نه کلاهی
نه چتری ...
راست میگویند آدمی که برای همیشه میرود
هیچ چیزش را جا نمیگذارد
نه شالی، نه کلاهی، نه چتری
بگو چگونه تحمل کند این خانه زمستانی را
که از چمدان تو جامانده است ..
" لیلا کردبچه "
**بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ**
اللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ الی مَرْضاتِکَ دلیلاً و لا تَجْعَل للشّیْطان فیهِ علیّ سَبیلاً واجْعَلِ الجَنّةِ لی منْزِلاً و مَقیلاً یا قاضی حَوائِجَ الطّالِبین
خدایا قرار بده برایم در آن به سوی خوشنودیهایت راهنمایی و قرار مده شیطان را در آن بر من راهی و قرار بده بهشت را برایم منزل و آسایشگاه ای برآورنده حاجتهای جویندگان.
زلف به چپ و راست خواباندم
تا دل ببرم از دختر عمویم
از دیوار راست بالا رفتم
به معجزه کودکی
با قورباغه ای در جیبم
حراج کردم همه رازهایم را یک جا
دلقک شدم با دماغ پینوکیو
و بوته گونی به جای موهایم
آری گلم ..
دلمباور نداشتم که چنین واگذاری ام
در موج خیز حادثه تنها گذاری ام
آمد بهار و عید گذشت و نخواستی
یک دم قدم به چشم گهرزا گذاری ام
چون سبزه رمیده به صحرای دور دست
بختم نداد ره که به سر، پا گذاری ام
هر کس، نسیم وار، ز شاخم نصیب خواست
تا چند ، چون شکوفه به یغما گذاری ام ؟
عمری گذاشتی به دلم داغ غم ، بیا
تا داغ بوسه نیز به سیما گذاری ام
با آنکه همچو جام شکستم به بزم تو
باور نداشتم که چنین واگذاری ام !!!
"سیمین بهبهانی "
از گمشدن همه میترسیم
اما
زیباترین روز زندگیام
روزی بود که با تو در میانه جنگل
گم شدیم ...
"گروس عبدالملکیان"
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ
افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ الجِنانِ واغْلِقْ عَنّی فیهِ أبوابَ النّیرانِ
وَوَفّقْنی فیهِ لِتِلاوَةِ القرآنِ یا مُنَزّلِ السّکینةِ فی قُلوبِ
المؤمِنین.
خدایا بگشا برایم در آن درهاى بهشت و ببند برایم
درهاى آتش دوزخ را و توفیقم ده در آن براى تلاوت قرآن اى نازلکننده آرامش
در دلهاى مؤمنان.
امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه
در کوچههای ذهنم، اکنون بیتو ویرانه
پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود ؟
ای تو طنین هر صدا و روح هرخانه !
اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن
با هر صعود جاودان، پیوند پیمانه
امشب به یادت مست مستم تا بترکانم
بغض تمام روزهای هوشیارانه
بین تو و من اینهمه دیوار و من با تو ؛
کز جان گره خوردهست این پیوند جانانه
چون نبض من در هستیام پیچیده میآیی
گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه
گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد
عصیانی من! ای دل! ای بیتاب دیوانه !
امشب ولی میبینمات دیگر نمیگیرد
تخدیر هیچ افیون و خواب هیچ افسانه !
"حسین منزوی"