می دانمت،می دانمت
عمری ست تا از جان و دل ، ای جان و دل می خوانمت
تو نیز خواهان منی ، می دانمت ، می دانمت
گفتی اگر دانی مرا آیی و بستانی مرا
ای هیچگاه ناکجا ! گو ؛ کی ، کجا بستانمت؟
"هوشنگ ابتهاج"
عمری ست تا از جان و دل ، ای جان و دل می خوانمت
تو نیز خواهان منی ، می دانمت ، می دانمت
گفتی اگر دانی مرا آیی و بستانی مرا
ای هیچگاه ناکجا ! گو ؛ کی ، کجا بستانمت؟
"هوشنگ ابتهاج"
بخشنده از دست نمی دهد
او همواره در حال بدست آوردن است
"زرتشت"
+هرچه بتوانیم به دیگران کمک کنیم برای مان خواهد ماند..
خوشا به حال کسانی که بخشنده اند
باید کــه لهجـــه کهنـم را عــوض کنم
این حرف مانده در دهنم را عوض کنم
یک صبـــح تازه را بسرایم از آفتاب
شمع قدیم سوختنم را عوض کنم
دارم میـان مقبره ها راه مـی روم
شاید هوای زیستنم را عوض کنم
بردار زخــم های مرا مرهمی بیار
بگذار وصله های تنم را عوض کنم
بگذار شاعرانه بمیرم از این سرود
از من مخواه تا کفنم را عوض کنم
من کـــه هنوز خسته باران دیشبم
فرصت بده که پیرهنم را عوض کن
"علی داوودی"
به ارتفاع ابدیـــت دوستت خواهم داشت
چراغی در دست
چراغی در دلــــــــــــم
زنگار روحم را صیقل می زنم
آئینه ای برابر آئینه ات می گذارم
تا از تــــــو
ابدیتی بسازم
تـــــــو را
دوســــت خواهم داشت
تـــــــــــاوان آن هر چه باشد ، باشـــــــــد
بوی سیگار شدیدی آمد...
با خودم میگویم ، نکند باز پدر غمگین است
نکند باز دلش.....
پله ها را دو به یک طی کردم
تا رسیدم بر بام.
پدرم را دیدم
زیر آوار غرورش مدفون
زیر لب زمزمه داشت
که خدا عدل کجاست؟
که چرا مزه فقر وسط سفره ماست!!!!
و چرا ها وچرا های دگر..
دل من هم لرزید مثل زانوی پدر
دیدن این صحنه آنچنان دشوار بود
که مرا شاعر کرد
احمد شاملو
...............................................
+فقر بددردیه...یعنی شرمندگی ..یعنی بیکسی..یعنی دلتنگی:(
نمیدونم چرا مردها وقتی ناراحتند،عصبانی اند،ناامیدند..سیگار پشت سیگار..
بابا نکش...سیگار یعنی فاجعه
من طاقت سنگ ام به سرمای زمهریر
و گرنه سال ها پیش از این
در غیاب تو
خدا می دانست که بر من چه رفته بود ...
و حالا کنار تو را طلب می کنم
کنار تو را
که برهنه تر از تخیل دریا و آدمی ست
کنار من ایمن است از اسم تو ...
سید علی صالحی
از چراغهای قرمز این شهر
که نمیگذارند رد شوم
دلگیرم ..
اینجا تمام کودکان فقیر جهان
هر روز
"کامران رسول زاده"
چه زیباست
گاه به خود جرات دهیم ،
که پایان بخشیم
به هر آنچه آزارنده روحمــان است …
جسارت کنیـــم
و شادمانه جشن بگیریــم این پایان را …
تمرین کنیم که تلخ نپنداریم
بلکه شکوهمندش سازیم
آهسته و آرام از کنارش عبور می کنم
گوئی هیچ وقت نگاهش با نگاهم تلاقی نکرده است
نفسی عمیق می کشم و خود را آماده می کنم تا سخنی بگویم
اما
پشیمان می شوم
می گذرم
آسوده و بی خیال
می گذرم از هر چه بود
می گذرم از خاطرات و گذشته ها ...
خدایا : من گمشده ی دریای متلاطم روزگارم و تو بزرگواری !
پس ای خدا! هیچ می دانی که بزرگوار آن است که گمشده ای را به
مقصد برساند ؟ تا ابد محتاج یاری تو ، رحمت تو ، توجه تو ، عشق تو ،
گذشت تو ، عفو تو ، مهربانی تو ، و در یک کلام ... محتاج توام