مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

هنوز
روی حرف هایم مانده ام،
کاری به کار تو ندارم!
تنها،
چند "دوستت دارم" ساده است
که اینجا،
گوشه ی دلم جا مانده…
برایت می نویسم و
آرام میروم…!
t.me/bagheri6298

بایگانی
آخرین مطالب

۹۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

دستانم را کنارزد چمدانش را برداشت

جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۵ ق.ظ

دستانم را کنار زد

چمدانش را برداشت

در را بست

و باران گرفت

چیک

چیک

چیک ...

پرستار در گوشم میگوید :

اگر آرام باشی

سرمت که تمام شد

دستانت را

باز میکنم !


((سمانه سوادی))

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۰:۰۵
محمد 93

بانو جان...!راست میگفتی

جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ

بانو جان .!

راست می گفتی اینجا همه

زخم که ببینند

نمک می پاشند

اینجا کسی نیست


که با لحنی گرم و آشنا بگوید:

سهمِ تو از شعرهایت

این روزهایِ سرد و بی عاطفه نیست!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۰:۰۱
محمد 93

ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی

جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۸ ق.ظ

ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی

در گوش تو آرام بگوید خبری نیست

یا کاش کسی باشد و آرام بگوید:

دستان من اینجاست،ببین دردسری نیست

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۹:۵۸
محمد 93

چشمانم را از مادربزرگ به ارث برده ام.

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ق.ظ

چشمانم را

از مادریزرگ به ارث برده ام

زنی که چشمه ی روستا

از حسادتِ چشمانش

خشک شد و او

تمامِ شب را

روی پل ، بارید

باغ های روستا

هیچ سالی

مثلِ آن سال

محصول ندادند


سمانه سوادی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۰:۱۸
محمد 93

شازده کوچولو گفت

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۶ ق.ظ


شازده کوچولو گفت:

بعضی کارا

بعضی حرفا

بدجور دل آدمو آشوب میکنه

گل گفت مث چی؟

شازده کوچولو گفت:

مث وقتی که

میدونی

دلم برات بی‌قراره

و کاری نمیکنی...

"آنتوان دوسنت اگزوپری"

برگرفته از کتاب "شازده کوچولو"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۰:۱۶
محمد 93

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیرما

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۰ ق.ظ

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیسـت یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون

روی ســوی خـــانـــه خمـــــار دارد پیــــر مـــا

در خــــرابات طریقت مـــا بـــه هــم منزل شویم

کـــاین چنیـــن رفتـــه‌ست در عهــــد ازل تقدیر مـا

عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش اســت

عــــاقلان دیـــوانه گـــــردند از پـــی زنجیــــــــر مــــــا

روی خوبــت آیتـــی از لطــف بـــر مــا کــشف کـرد

زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما

بـا دل سنگـــینت آیا هیـــچ درگیـــرد شبـــــی

آه آتشنـــاک و ســـوز سینـــه شبگیـــر مـــا

تیـر آه ما ز گـــردون بگـــذرد حافظ خموش

رحم کــن بر جان خود پرهیز کـن از تیر ما
حافظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۰:۱۰
محمد 93

دلتنگی؛آخرین جادویی بود که..

چهارشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۰ ق.ظ

دلتنگی؛

آخرین جادویی بود که

در اولین دیدار

بر چشمانم نشست

و اولین کلامی بود که

در آخرین ثانیه های با تو بودن

بر دستانم جاری شد.

آری

از تقدیر نه گزیری هست و نه گریزی!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۰:۲۰
محمد 93

نگران نیستم که دیگر شعر نمی گویم!!

چهارشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ق.ظ

نگران نیستم

که دیگر شعر نمی گویم!

شعر ‌از دل می آید...

که تو آن را برده ای...!


محسن_حسینخانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۰:۱۹
محمد 93

که هرکس دل به دریا زد رهایییافت

چهارشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۷ ق.ظ

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست!

درین ساحل که من افتاده ام خاموش.

غمم دریا، دلم تنهاست.

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست!

خروش موج، با من می کند نجوا،

که: هر کس دل به دریا زد رهایی یافت!

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۰:۱۷
محمد 93

واژه هایی می نویسم

سه شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۶ ق.ظ

واژه هایٔی می نویسم

که در خود

سکوت های زندگی ام را

جمع کرده اند

ابرُ بارانُ

وعده ی کوچکِ رنگین کمان ها

شعرهایم

این بازماندگان غروب های آفتاب

ردٌ پای رؤیاهایٔی ست

که تو را آه می کشند

تنها

اندوهی بزرگ

یا

شعفی بی حد

می تواند تو را شرح دهد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۰۹:۵۶
محمد 93