من نمی دانم..
من نمی دانم
چرا هر کسی را صدا کردم !
هرکس را دوست داشتم !
ناگهان در خم کوچه گم شد . . . .
احمدرضا احمدی
من نمی دانم
چرا هر کسی را صدا کردم !
هرکس را دوست داشتم !
ناگهان در خم کوچه گم شد . . . .
احمدرضا احمدی
از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم
مرا نام تو کفایت می کند تا در سرما و بوران
زمان و هفته را نفی کنم ،
مرا که می دانی نه قایق است نه پارو ،
بر تو خجسته باشد
گیلاس هایی را که بر گیسوان آویخته ای ..
تو صبر داری
تا خواب من پایان پذیرد
تا به دیدار من آیی ...
" احمد رضا احمدی "
مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
"احمدرضااحمدی"
در سراشیبی این کوچه
گُل شببویی
روییده است
در سکوت و هیاهو
رشد کرده است
و
در پایان غروب این جمعه
قرار است گُل بدهد
از کنار گُل شببو
که عبور میکنیم
گذشتهمان را فراموش
میکنیم
که دیوارهای خانه و مدرسه
نمور بود
در دست من
فقط گُل شببویِ
خشک شده مانده بود
پایان روز جمعه بود ...
"احمدرضااحمدی"
من خودم را پوشیدم
فصل نبود
در لباس بیفصل
من ترا سرتاسر نبودم
من تو بودم
من ترا خوب گفتم
که گلهای شمعدانی را پوشیدم.
اتاق من دیگر سفید است
گلدان اکنون خالی است
مرا دوست بدار
گلدان گل میدهد
اتاق سفیدتر میشود
مرا دوست بدار
گلدان گل میدهد
اتاق سفیدتر میشود
مرا دوست بدار.
من در اتاق سفید
ترا خفتهام
ترا پوشیدهام
سفیدی را صدا نمیکنم.
مرا دوست بدار
"احمدرضااحمدی"