مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

هنوز
روی حرف هایم مانده ام،
کاری به کار تو ندارم!
تنها،
چند "دوستت دارم" ساده است
که اینجا،
گوشه ی دلم جا مانده…
برایت می نویسم و
آرام میروم…!
t.me/bagheri6298

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احمدرضااحمدی» ثبت شده است

من نمی دانم..

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۳۷ ق.ظ

من نمی دانم 

چرا هر کسی را صدا کردم !

هرکس را دوست داشتم !

ناگهان در خم کوچه گم شد . . . .

احمدرضا احمدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۰۹:۳۷
محمد 93

مرا نام تو کفایت می کند..

چهارشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۵ ق.ظ

از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم
مرا نام تو کفایت می کند تا در سرما و بوران
زمان و هفته را نفی کنم ،
مرا که می دانی نه قایق است نه پارو ،

بر تو خجسته باشد
گیلاس هایی را که بر گیسوان آویخته ای ..

تو صبر داری
تا خواب من پایان پذیرد
تا به دیدار من آیی ...


" احمد رضا احمدی "

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۵
محمد 93

در انتظار گل سرخی بودم..

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۹ ق.ظ
زمانی با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را دوست داشتم
انتظار نداشتم کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند،
در انتظار گل سرخی بودم ...


" احمدرضا احمدی "
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۸:۲۹
محمد 93

مرا بکارید..

پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۰۲ ق.ظ

مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشته‌ام


"احمدرضااحمدی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۲
محمد 93

در پایان غروب این جمعه

جمعه, ۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۶ ب.ظ

در سراشیبی این کوچه
گُل شب‌بویی
روییده است
در سکوت و هیاهو
رشد کرده است
و
در پایان غروب این جمعه
قرار است گُل بدهد
از کنار گُل شب‌بو
که عبور می‌کنیم
گذشته‌مان را فراموش
می‌کنیم
که دیوارهای خانه و مدرسه
نمور بود
در دست من
فقط گُل شب‌بویِ
خشک شده مانده بود
پایان روز جمعه بود ...


"احمدرضااحمدی"

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۶
محمد 93

مرادوست بدار..

شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ق.ظ

من خودم را پوشیدم
فصل نبود
در لباس بی‌فصل
من ترا سرتاسر نبودم
من تو بودم
من ترا خوب گفتم
که گل‌های شمعدانی را پوشیدم.
اتاق من دیگر سفید است
گلدان اکنون خالی است
مرا دوست بدار
گلدان گل می‌دهد
اتاق سفیدتر می‌شود
مرا دوست بدار
گلدان گل می‌دهد
اتاق سفیدتر می‌شود
مرا دوست بدار.
من در اتاق سفید
ترا خفته‌ام
ترا پوشیده‌ام
سفیدی را صدا نمی‌کنم.
مرا دوست بدار


"احمدرضااحمدی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۳۰
محمد 93