مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

هنوز
روی حرف هایم مانده ام،
کاری به کار تو ندارم!
تنها،
چند "دوستت دارم" ساده است
که اینجا،
گوشه ی دلم جا مانده…
برایت می نویسم و
آرام میروم…!
t.me/bagheri6298

بایگانی
آخرین مطالب

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمدعلی بهمنی» ثبت شده است

شب که آرام تر از پلک تو را می بندم

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۴ ب.ظ

شب

که آرام تر ازپلک

تو را می بندم

با دلم

طاقت دیوار تو

تا فردا نیست...

محمد علی بهمنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۵ ، ۲۱:۰۴
محمد 93

ای خالق دوباره ی ققنوسان

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۵ ق.ظ

ای خالق دوباره ی ققنوسان

مگذار در سکوت بمیرم

وقتی تو می توانی

خاکستر را

با یک نگاه

باز بگیرانی



محمد علی بهمنی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۲۵
محمد 93

بیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان..

چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۲۲ ق.ظ

پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان

باز هم گوش سپردم به صدای غمشان

هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می‌سوخت

دیدنی داشت ولی سوختن با همشان

گفتی از خسته‌ترین حنجره‌ها می‌آمد

بغضشان، شیونشان، ضجه‌ی زیر و بمشان

نه شنیدی و مباد آنکه ببینی روزی

ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان

زخم‌ها خیره‌تر از چشم تو را می‌جستند

تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان

این غزلها همه جانپارهای دنیای من‌اند

لیک با این همه از بهر تو می‌خواهمشان

گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند

بی صدا باد دگر زمزمه‌ی مبهمشان

فکر نفرین به تو در ذهن غزل‌هایم بود

که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان

محمد علی بهمنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۲۲
محمد 93

چرا تو..

دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۹ ق.ظ

پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تــــو

هر شب من و دیــــدار در این پنجره با تــــو

پژواک، خودم بودم و خود را نشنیدم

ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا-تـــو

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه جا-تــو، همه جا-تــو، همه جا-تــو

پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟

تا شرح دهم از همه خلق، چرا تـــو

محمد علی بهمنی

::  :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: ::

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۳۹
محمد 93

نه از خودم فرار کرده ام نه از شما..

جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۲۵ ق.ظ

نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما
به جستجوی کسی رفته ام که
مثل هیچ کس نیست
نگران نباشید
یا با او
باز می گردم
یا او
بازم می گرداند
تا مثل شما زندگی کنم.

- محمدعلی بهمنی -

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۲۵
محمد 93

اما تو با چراغ بیا ببینی ام

چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ق.ظ

گاهی چنان بدم که مبادا ببینی‌ام
حتی اگر به دیده رویا ببینی‌ام

من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینی‌ام

شاعر شنیدنی‌ست ولی میل، میل توست
آماده‌ای که بشنوی‌ام یا ببینی‌ام ؟

این واژه‌ها صراحت تنهایی من‌اند
با این‌همه مخواه که تنها ببینی‌ام

مبهوت می‌شوی اگر از روزن‌ات شبی
بی‌خویش در سماع غزل‌ها ببینی‌ام

یک قطره‌ام و گاه چنان موج می‌زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینی‌ام

شب‌های شعرخوانی من بی‌فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینی‌ام

"محمدعلی بهمنی"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۹
محمد 93

تنهایی ام را با تو قسمت می کنم..

دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۳ ق.ظ

تنهایی‌ام را با تو قسمت می‌کنم، سهم کمی نیست
گسترده‌تر از عالمِ تنهایی من عالمی نیست

غم آن‌قدر دارم  که می‌خواهم تمام فصل‌ها را
بر سفره‌ی رنگین خود بنشانمت، بنشین غمی نیست

حوای من بر من مگیر این خودستایی را که بی‌شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست

آیینه‌ام را بر دهان تک‌تک یاران گرفتم
تا روشنم شد، در میان مردگانم  همدمی نیست

همواره چون من نه! فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست

من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست

شاید به زخم من که می‌پوشم زچشم شهر آن را
در دست‌های بی‌نهایت مهربانش مرهمی نیست

شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست


"محمدعلی بهمنی"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۳
محمد 93

پیاده ام و رفیقی پیاده می جویم..

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۳ ب.ظ

تو ساده گفتی ومن نیز ساده می گویم..

پیاده ام، ورفیقی پیاده می جویم..

"محمدعلی بهمنی"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۲۳
محمد 93

ما را به کجا می برد- این پرت خواسی؟

سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۰۶ ب.ظ

بی شکل تر از باد شدم تا نهراسی
وقتی که منِ واقعی ام را بشناسی

پیداست که در حوصله ی جسم نگنجد
این وسعتِ پُر دغدغه - این روحِ حماسی

ها...عاشق روییدن و تکثیر شدن ها
در پیله ی پیراهنیِ خود نپلاسی!

عریان شُووُ انکار کن این جسم شدن را
تو جانی و جان را که نپوشند لباسی !

تا مرگ رسیدیم و به سویی نرسیدیم
ما را به کجا می برد - این پرت حواسی ؟

 

"محمدعلی بهمنی "

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۶
محمد 93

تو کیستی!

دوشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۰۵ ق.ظ

تو کیستی !
که سفرکردن از هوایت را
نمی‌توانم ...
حتی به بال‌های خیال !


"محمدعلی بهمنی"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۵
محمد 93