متاسفم که...
متاسفم که توو فرهنگی بزرگ شدم که...
مردمش تصور میکنن با اندوه به خدا نزدیک ترن...!
#فریدون فرخ زاد
متاسفم که توو فرهنگی بزرگ شدم که...
مردمش تصور میکنن با اندوه به خدا نزدیک ترن...!
#فریدون فرخ زاد
سنت که بالا میره
دیگه برات مهم نیست،
کی بهتر حرف میزنه یا
قشنگ تر ابراز علاقه میکنه
یاخوشتیپ تره....
اینکه کی «بهتر میفهمتت»
برات مهم میشه.
هرقدر هم ساکت نشستن مشکلت باشد
حرف دلت تا میتوانی در دلت باشد،
اینقدر در گفتن دویدی، کولهبارت کو؟
این سهمِ خیلی کم نباید حاصلت باشد
حالا که اینقدر از تلاطم خستهای، برگرد
اما اگر خاکی بخواهد ساحلت باشد
تا وقت مردن روی خوشبختی نمیبینی
تا درد و رنج آغشته با آب و گِلت باشد
احساس غربت میکنی وقتی که شوقی نیست
حتی اگر یکعمر جایی منزلت باشد
اصلاً بگو کی در ازای شعر نان داده
یا خندهای، حرفی که شاید قابلت باشد؟
از گفتنیها با تو گفتم، بعد از این بگذار
دست خودِ دیوانهات یا عاقلت باشد
امروز و فردا میکنی، امروز یا فردا
یکدفعه دیدی وقتِ مُهر باطلت باشد
بر شانههایت باز دنبال چه میگردی؟
انگیزهی پرواز شاید در دلت باشد...
#مهدی_فرجی
گیرم که مضطرب شدهای، غم گرفتهای
دست مرا چه خوب، که محکم گرفتهای
به به چه گونههای ترِ دلبرانهای
گلبرگ های قرمز شبنم گرفتهای
در "های وهوی" مجلس شادانه دیدمت
کز کرده ای و نوحهی نو دم گرفتهای
عید آمد و لباس سیاهت عوض نشد
نوروز هم عزای محرم گرفتهای
چرخی بزن زمین و زمان زیر و رو شود
شعری بخوان، دوباره که ماتم گرفتهای
از بس برای خاطر تو گل خریدهام
حساسیت به میخک و مریم گرفتهای
عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم
با اینکه سالهاست به هیچم گرفتهای
گاهی اگر که عشق ترا دست کم گرفت
تقصیر توست دست مرا کم گرفتهای
#آرش_شفاعی
احساس می کردم اگر اوضاع همین طوری بماند دق می کنم...
اوضاع همان طور ماند و دق نکردم!
همه مان اینگونه ایم.
لحظه های گَندی داریم که تا مرز سکته پیش میرویم! اما میگذرد.
هیچ وقت حرف سربازی که بدون پاهایش از جنگ برگشت را فراموش نمیکنم:
" من فوتبالیست خوبی بودم!
اولش برای پاهایم هر شب گریه میکردم،
تا فهمیدم خدا دوست داره من شطرنج باز خوبی باشم".
شاهین شیخ الاسلامى
هیچگاه دل آنان که بیصدا
گریه میکنند را نشکنید
اینها کسی را برای پاک کردن
اشک هایشان نـــدارند...
" حسین پناهی "
ز غم مباش غمین
و مشو ز شادی شاد
که شادی و غم گیتی نمیکننددوام ...
پروین اعتصامی|
با دهانی پر می گویم:
تو را دوست دارم
به همه ی زبان هایی که می دانم
به همه ی زبان هایی که نمی دانم
می گویم:
تو را دوست دارم
در اجتماعی بزرگ
با حضور خورشید و ماه و ستاره ها
می گویم:
تو را دوست دارم!
(سعاد الصباح)
میان من و تو
مرزها بسیارند
دستهامان اما
جغرافیا نمیدانند!
(تارا حیدری)
پشت آن پنجره
مثل یک پنجره در تاریکی
که به یک پنجره می اندیشد
به تو می اندیشم.
پـشت آن پنجره در تاریکی
به چه می اندیشی ؟
(منصور اوجی)