کوه با کوه سخن می گوید
کوه با کوه سخن می گوید
من و تو اما
در پس پنجره ی حنجره مان
تار آوا
پژمردند.
(محمد زهری)
کوه با کوه سخن می گوید
من و تو اما
در پس پنجره ی حنجره مان
تار آوا
پژمردند.
(محمد زهری)
وقتی تو میایی
به سرزمینی خوشبخت بدل می شوم
به سرزمینی پر از آواز پرنده
وقتی تو می روی
سر در گریبانم
مثل مردمی که
کسی را از دست داده اند.
(اوکتای رفعت)
ترجمه رسول یونان
در ته کوچه ی تاریک
چراغی ست تنها
با کلاهی شکسته
آویخته از سر در خانه ای
که بر آستانش علف هرز روییده ست
و سقفش سال هاست
فرو ریخته بر در و پنجره های ویران
مرا بگو که از کجا
به دیدار عشق آمده ام.
(رضا چایچی)
با غرق شدن درافڪار گذشته
دنیای شیرین تان رابرزخی نڪنید
افڪارگذشته فقط ایجادموج منفی در شماخواهد ڪرد
وتمام درهای سعادت رابه روی شما خواهدبست
مالڪ افڪارت باش تاامواج مثبت راجذب ڪنی
زن های بیشماری
شب های بلند زمستان
نامههای عاشقانهی بلند نوشتهاند
آهی بلند کشیدهاند
و با میلهای بلند
به بافتن دستکش برای مردانشان ادامه دادهاند،
من جز رویا بافتنی دیگری بلد نیستم
در مِیلهای کوتاهم به تو مینویسم
دستکش های چرمیات را در اداره جا نگذاری
و پیش از آنکه تو فرصت جواب دادن پیدا کنی
آه!
زمستان تمام شدهاست.
(مژگان عباسلو)
در نبود تو
آینه شمعدانی ساخته ام
در آینه باد می آید
تو دور می شوی و چشمان بی ستاره
خاموش می شوند
با دستانی پر از نقره و رویا.
(کیکاووس یاکیده)
بوی رفتن می دهی.
در را باز می گذارم
وقتی برو
که گنجشک ها و ستاره ها
خوابند...
(کیکاووس یاکیده)
کاش زود تر
به نداشته هایمان عادت کنیم ...
مثلا ؛
همین نداشتن تو ...
از آن دردهاست
که مرهم ندارد ...
از آن نداشتنهاست
که با هیچ داشتنی، پُر نمی شود ...
"مائده_زمان"