می ترسم، آن را که دوست میدارم بگویم:
"دوستت دارم"
چرا که شراب چون از ساغر
ریخته شود
اندکی از آن کاسته می شود.
نزار قبانی
سال میان دو پلک را
ثانیه هایی شبیه راز تولد
بدرقه کردند.
کم کم، در ارتفاع خیس ملاقات
صومعه نور
ساخته شد.
حادثه از جنس ترس بود.
ترس
وارد ترکیب سنگ ها می شد.
حنجره ای در ضخامت خنک باد
غربت یک دوست
را زمزمه می کرد.
از سر باران
تا ته پاییز
تجربه های کبوترانه روان بود.
باران وقتی که ایستاد
منظره اوراق بود.
وسعت مرطوب
از نفس افتاد
قوس قزح در دهان حوصله ی ما
آب شد.
سهراب سپهری…
شخصی از خدا دو چیز خواست...
یک گل و یک پروانه...
اما چیزی که به دست آورد
یک کاکتوس و یک کرم بود.
غمگین شد.با خود اندیشید شاید خداوند من را دوست ندارد و به من توجهی ندارد.
چند روز گذشت.
از آن کاکتوس پر از خار گلی زیبا روییده شدو آن کرم تبدیل به پروانه ای زیباشد.
اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید به او اعتماد کنید.
خارهای امروز گلهای فردایند.
تو بیا بگذار دوستت داشته باشم
کار من از نیاز به دست هایت گذشته
تو بیا بگذار من سرت را روی شانه ام بگذارم
تو بیا نگذار .... نگذار ...
کارم از این ها هم بگذرد ...
"مهدیه لطیفی "
بگذار تا شیطنت عشق ...
چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید ...
هر چند ..!
معنایش جز رنج و پریشانی نباشد ...
اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل نکن ..!؟
"دکتر علی شریعتی"
مرگ را حقیر می کنند ، عاشقان
زندگی را بی نهایت
بی آنکه سخنی گفته باشند جز چشمهایشان
فراتر از حریم فصول می میرند
بی نشان
در فصلی بی نام
بی صدا ، ترانه می شوند بر لب ها
در اوج می مانند
همپای معراج فرشتگان
بی آنکه از پای افتاده باشند از زخمهایشان
عاشقان ایستاده می میرند
عاشقان ایستاده می مانند
"سید علی صالحی"