من برمی خیزم!
من، بر می خیزم !
چراغی در دست؛
چراغی در دلم،
زنگار روحم را صیقل می زنم
آیینهای برابر آینه ات می گذارم
تا با تو ابدیتی بسازم!
"شاملو"
من، بر می خیزم !
چراغی در دست؛
چراغی در دلم،
زنگار روحم را صیقل می زنم
آیینهای برابر آینه ات می گذارم
تا با تو ابدیتی بسازم!
"شاملو"
نه ..!
هرگز شب را باور نکردم
چرا که در فراسوهای دهلیزش
به امید دریچه ای
دل بسته بودم .....
"احمد شاملو"
با مشـاهده یـک در ،
بـی درنـگ لـزوم دیـوارها احسـاس مـی شـود ...
آیـا بـا مشـاهده یـک دیـوار هـم ،
بـه هـمان انـدازه لـزوم یـک در را احسـاس مـی کـنیم ..؟!
" احمـد شاملو "
بوی سیگار شدیدی آمد...
با خودم میگویم ، نکند باز پدر غمگین است
نکند باز دلش.....
پله ها را دو به یک طی کردم
تا رسیدم بر بام.
پدرم را دیدم
زیر آوار غرورش مدفون
زیر لب زمزمه داشت
که خدا عدل کجاست؟
که چرا مزه فقر وسط سفره ماست!!!!
و چرا ها وچرا های دگر..
دل من هم لرزید مثل زانوی پدر
دیدن این صحنه آنچنان دشوار بود
که مرا شاعر کرد
احمد شاملو
...............................................
+فقر بددردیه...یعنی شرمندگی ..یعنی بیکسی..یعنی دلتنگی:(
نمیدونم چرا مردها وقتی ناراحتند،عصبانی اند،ناامیدند..سیگار پشت سیگار..
بابا نکش...سیگار یعنی فاجعه
دست های تو هر کجا که باشند
باز هم گره ها را محکم تر می کنند
من باز می مانم
از گشتن و سرگیجه گرفتن
بی آنکه بدانم
این رازی که تو با خودت برده ای
کدام سمت زندگی را روشن می کرد ؟
من باز می مانم
و دامن آبی ام را جمع می کنم
بفهمی دریا
همین خانه ی کوچک بود ..
و چشم هایم را
از هزارتوی آینه بیرون می کشم
بفهمی
تنهایی چگونه یکباره
زندگی ات را غرق می کند ...
"احمدشاملو"
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشههای تو را در یافتهام
با لبانت برای همه لبها سخن گفتهام
و دستهایت با دستان من آشناست.
"احمدشاملو"
مارگوت بیگل/برگردان احمدشاملو
+تابستان هم دوباره از راه رسید...
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ...
"احمد شاملو"