"حسین پناهی"
دلمون هندونه
فکرمون هندونه
روحمون هندونه
با یه دست سرنوشت
یکی شو برداریم بسه !
بابا !
اصلا به ما چه که حاجی لک لک
عاشق دختر درنا میشه؟ یا نمیشه !
میگی ما، برای روح مار و مور
حلوا خیرات بکنیم ؟
فرق ما با اونا که ما فقط حرف میزنیم
لطف حرف هم مایه دردسره !
"حسین پناهی"
زلف به چپ و راست خواباندم
تا دل ببرم از دختر عمویم
از دیوار راست بالا رفتم
به معجزه کودکی
با قورباغه ای در جیبم
حراج کردم همه رازهایم را یک جا
دلقک شدم با دماغ پینوکیو
و بوته گونی به جای موهایم
آری گلم ..
دلمآن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت و دوستش داشتم
سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم
آبی آبی
آبی به رنگ دریا
و ناگهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که
سر تا پایش زرد بود
زرد ، مثل نور ...
من شنا نمی دانستم
دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم
و غرق شدم
در دریایِ آبی بیکران رویاها
و کابوسها !
" حسین پناهی "