یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز می گذارم که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود، رنگارنگ، از همه رنگ!
یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان
و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و
هیچ آسیاب آرامی بی طوفان.
«مهدی اخوان ثالث»
+زندگی همین..با خوب وبادش باید ساخت..
با گرمای تابستان..با سرما زمستان..با نداری ها..با شکست ها
با پیروزی ها....با خوشحال بوده ها...با دلتنگی ها...............همه ی اینها
میشند زنــــــــــــــــــــــدگی...که گاهی نفس گیر میشود برایمان ..با این حال
زندگی است..و ما همیشه توکل مان به خدا باشد...
تو را با غیر می بینم ، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نشستم ، باده خوردم ، خون گرستم ، کنجی افتادم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگی ها ، بی قراری ها ؟
تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود ، دیگر نمی آید
دلم در دوریت خون شد ، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید ..
"مهدی اخوان ثالث"