مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

هنوز
روی حرف هایم مانده ام،
کاری به کار تو ندارم!
تنها،
چند "دوستت دارم" ساده است
که اینجا،
گوشه ی دلم جا مانده…
برایت می نویسم و
آرام میروم…!
t.me/bagheri6298

بایگانی
آخرین مطالب

۹۰ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

قدم هایت را یواش تر بردار

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ق.ظ

قدمهایت را یواش تر بردار!

بگذار به پایان نرسد این خیابان.

نمی دانم کی دوباره همقدمی با پاهایت نصیب پاهایم خواهد شد؟

بمان تا تمامی لحظاتم را به نامت کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۳
محمد 93

هوا آرام،شب خاموش

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ق.ظ

هوا آرام

شب خاموش

راه آسمان ها باز

خیالم

چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

رود آنجا

که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را


فریدون مشیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۱
محمد 93

دوست تر دارم

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۳۸ ق.ظ

دوست ترت دارم،

از هر چه دوست!

ای تو به من، از خود من، خویش تر

دوست تر از آنکه بگویم چقدر

بیشتر از، بیشتر از، بیشتر

#قیصر_امین_پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۸
محمد 93

رفتگر گفت خزان دردسر است..

چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۲۷ ق.ظ

رفتگر گفت، خزان دردسر است
دل من گفت، نگو تاج سر است
پیچک از صحبت ما شد بیدار
گفت آرام، که حق با پسر است

 

 

احسان حق شناس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۷
محمد 93

گرچه با یادش

چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۱۳ ق.ظ

گر چه با یادش ،

همه شب ، تا سحر گاهان نیلی فام بیدارم

گاهگاهی نیز وقتی چشم بر هم می گذارم

خواب های روشنی دارم عین هشیاری

آنچنان روشن که من در خواب

دم به دم با خویش می گویم که :

بیداری ست ، بیداری ست ، بیداری ...

"فریدون مشیری"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۳
محمد 93

در آستان غروب

چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ق.ظ

در آستان غروب

بر آبگون به خاکستری گراینده

هزار زورق سیر و سیاه می گذرد

نه آفتاب ، نه ماه بر آبدان سپید

هزار زورق آواز خوان سیر و سیاه

یکی ببین که چه سان رنگها بدل کردند

سپهر تیره ضمیر و ستاره ی روشن

جزیره های بلورین به قیر گون دریا

به یک نظاره شدند ...

در آن زمان که به روز

گذشته نام گذاریم ، و بر شب آینده

در آن زمان که نه مهر است بر سپهر ، نه ماه

در آن زمان ،‌دیدم

بر آسمان سپید ، ستارگان سیاه

ستارگان سیاه ، پرنده و پر گوی

در آسمان سپید تپنده و کوتاه

"مهدی اخوان ثالث"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۲
محمد 93

خودم بال دارم اما

سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۳۸ ق.ظ

خودم بال دارم اما

گاهی دلم میخواهد

بالهایم را ببندم

دست دور گردنت بیاویزم

و این تو باشی که مرا

به اوج میبری ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۸
محمد 93

دوباره پرشده از عطر گیسوانت شبستانم

سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۳۷ ق.ظ

دوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم

دوباره عطر گیسویت،چقدر امشب پریشانم

کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن

به قدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم

کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید

درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم

رها بی شیله پیله روستایی سادهءساده

دوبیتی های "باباطاهرم" عریان عریانم

شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد

صدای حملهء چنگیز خان آمد... نمی دانم

چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون دیدم

درآتش خانه ام می سوخت گفتم آه ... دیوانم ...

غلامرضا طریقی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۷
محمد 93

چیزی نگو..

سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۳۵ ق.ظ

چیزی نگو، دزدانه و شیرین تماشا کن

بنشین و مثل دختری سنگین تماشا کن

یک کاروان خیس ابریشم همین حالا

از زیر چشم ام رفت سمت چین، تماشا کن!

بر شانه ات نگذاشتم سر، با خودم گفتم:

آن قله ها را از همین پایین تماشا کن


آن آبشاری را که از قوس کمرگاهش

جاری ست نافرمان و بی تمکین تماشا کن

مرد خدا را هر اذان صبح در کافه

ای چشم های کافرِ بی دین! تماشا کن

«من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور...»

من قرن ها رنج ام در این تضمین تماشا کن

چون بشکنم عکس تو در هر تکه ام پیداست

باور نداری بشکن و بنشین تماشا کن!


"lمهدی فرجی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۵
محمد 93

آیینه چون شکست

دوشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ق.ظ

آیینه چون شکست

قابی سیاه و خالی

از او به جای ماند

با یاد دل که آینه ای بود

در خود گریستم

بی آینه چگونه درین قاب زیستم

فریدون مشیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۸
محمد 93