بسیار سال گذشت تا فهمیدم..

بسیار سال گذشت تا فهمیدم ...

" آنکه در خیابان می گرید از آنکه در گورستان می گرید، بسیار غمگین تر است "

و من، از خیابان های بسیار و از گورستانهای بسیاری گذشتم تا خوب بفهمم ...

" آنکه حتی در خلوت خانه خویش، نمی تواند بگرید؛ از همه اندوهناک تر است "

بگذار نگاهی که مرا نمی بیند

بگذار نگاهی که مرانمی بیند

در پهنای زمان

هنگام خسوف چشمهایش

دستهایم را بیاد آورد

تا به تمنای وجود

آنها را برای نیایش بالا ببرم

گاهی هم دست ها مرددند و درها مرددتر..

آدم ها رغبتی عجیب دارند

برای محکم تر بستنِ درهــــا_

انگار نه قرار است مسافری

در یک نیمه شب برفی باز گردد

و نه چشم انتظارند آمدنِ کسی را!

اما

گاهی هم

دست ها مرددند و درها مرددتر!

ایمان دارند به بازگشتِ غیره منتظره یِ کسی شبیهِ تو!

و

این جا دست و دری مرددتر ازهمیشه

انتظار می کشند آمدنت را،

حتی در نیمه شبی برفی!

همیشه یک راز باش

همیشه یک راز باش ،

آن هم رازی کلافه کننده !

آدم ها به محض اینکه از تو

همه چیز بدانند ،

ترکت می کنند !

در مقابل انتقادات

در مقابل انتقادات

اگر نادرست بود بی اعتنا باشید

اگر غیر منصفانه بود عصبانی نشوید

اگر از روی نادانی بود لبخند بزنید

اگر عادلانه بود ، از آن درس بگیرید .

عقاید

این که با عقاید خودمان یک ابله کم عقل باشیم ،

بهتر از این است که با عقاید دیگران یک انسان

دانشمند به شمار بیاییم .

بخشنده بودن..بیشتر از آنکه

بخشنده بودن

بیشتر از آنکه توانگری مالی بخواهد

قلبی بزرگ می خواهد..

نباید بیش از انداه دوست داشت

بیش از اندازه دوست داشتن بیماری ست...

نباید بیش از اندازه دوست داشت

مردم به آن احتیاج ندارند

مزاحم شان می شود!

انسان ها همیشه بت می سازند..

انسان ها همیشه "بت" می سازند ...

بعضی ها با "سنگ و چوب"

عده ای با "باورهایشان"

اولی ترسناک نیست ، چون با یک تبر در هم می شکند!

ولی دومی بلایی است که هیچ جامعه ای از آن مصون نمانده است!

پس بشکن ...

باورهای منفی را که از تو یک زندانی ساخته،

بی آنکه بدانی...

حیات خلوت

کوچه های باریک را دویدیم،

من را به خلوت حیاط خانه ات ،

صدا کردی...

تو را به خلوت حیاط خانه مان،

بردم...

بازی کردیم،

گاهی تو بردی و گاهی من.

روزها گذشت،

تو گسترده تر شدی.

از حیاط کوچکت بیرون شدم،

در حیات خلوتم باقی ماندی.