مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

هنوز
روی حرف هایم مانده ام،
کاری به کار تو ندارم!
تنها،
چند "دوستت دارم" ساده است
که اینجا،
گوشه ی دلم جا مانده…
برایت می نویسم و
آرام میروم…!
t.me/bagheri6298

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شفیعی کدکنی» ثبت شده است

هرچند امیدی به وصل تو ندارم

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۲۰ ق.ظ

هر چند امیدی به وصال تو ندارم

یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم

ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی

در آینه ی چشم زلال تو ندارم

می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی

جز عشق جوابی به سوال تو ندارم

ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی

جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم

از خویش گریزانم و سوی تو شتابان

با این همه راهی به وصال تو ندارم

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۲۰
محمد 93

این جذبه عاشقی نگر تا چند است..

شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۲۱ ق.ظ

این جذبةعاشقینگر تا چند است

نامِ تو شنیدمو دلمخرسند است

از نامِ تو شاد میشود دل، آری،

نامِ تو و نامی کهبدانمانند است


شفیعی کدکنی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۲۱
محمد 93

کمترین تصویر از یک زندگانی

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۱۲ ق.ظ
کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...
در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز، شادی های شیرین است.
کمترین تصویری از یک زندگانی،
آب،
نان،
آواز،
ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز...
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود ..
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود ..
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۲
محمد 93

ندانم کجا میکشانی مرا..

چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ق.ظ

ندانم کجا میــــکشانی مرا ...
سوی آسمان
یا به خـــــاموش خاک ...
نیــــم در هراس از تو ای ناگـــزیر !
ندانم کجا میکشانی مرا ...
ندانم کجا !
لیک دانم
یقـــــین
کــــزین تنگـــنا مــــیرهانی مرا . . .
کجا میکشانی نهانی مرا ؟!

"شفیعی کدکنی"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۱
محمد 93

به نام گل سرخ

دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۵۱ ق.ظ

بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد
شفیعی کدکنی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۵۱
محمد 93

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۳ ق.ظ
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تـو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتـوانم

شادم به خیال تـو چو مهتاب ِ شبانگاه
گـر دامن وصل تو گرفتن نتـوانم

با پــرتو ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامــی ز سر کوی تو رفتن نتـوانم

دور از تـو من ِ سوخته در دامن شب ها
چـون شمع ِ سحر یک مژه خفتن نتـوانم

فـریاد ز بی مهریت ای گل ! که در این باغ
چون غنچـه ی پائیــز ، شکفتن نتوانم

ای چشم سخنگوی ... تو بشنو ز نگـاهم
دارم سخنی با تو و ... گفتن نتوانم !!


" شفیعی کدکنی "
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۳
محمد 93