مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

هنوز
روی حرف هایم مانده ام،
کاری به کار تو ندارم!
تنها،
چند "دوستت دارم" ساده است
که اینجا،
گوشه ی دلم جا مانده…
برایت می نویسم و
آرام میروم…!
t.me/bagheri6298

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمدسلمانی» ثبت شده است

غیرازخدا که را بپرستم؟تو را

جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ق.ظ

این‌روزها سخاوتِ باد صبا کم است

یعنی خبر ز سویِ تو، این‌روزها کم است

اینجا کنار پنجره، تنها نشسته‌ام

در کوچه‌ای که عابر دردآشنا کم است

من دفتری پر از غزل‌ام نابِ نابِ ناب

چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است

بازآ ببین که بی‌تو در این شهر پُرمَلال

احساس، عشق، عاطفه، یا نیست یا کم است

اقرار می‌کنم که در اینجا بدون تو

حتّا برای آه‌کشیدن هوا کم است

دل در جوابِ زمزمه‌های «بمانِ» من

می‌گفت می‌روم که در این سینه جا کم است

غیر از خدا که‌را بپرستم؟ تورا، تورا

حس می‌کنم برای دل‌ام یک خدا کم است!

 محمد سلمانی

اللهم عجل لولیک الفرج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۴ ، ۰۹:۴۸
محمد 93

نمیشود به خدا،پای عشق در کار است..

پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ق.ظ

اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است
ولی برای رسیدن بهانه بسیار است
بر آن سریم کز این قصه دست برداریم
مگر عزیز من! این عشق دست بردار است؟
کسی به جز خودم ای خوب من، چه می داند
که از تو، از تو بریدن چقدر دشوار است
مخواه مصلحت اندیش و منطقی باشم
نمی شود به خدا، پای عشق در کار است
در آستانه ی رفتن، در امتداد غروب
دعای من به تو تنها خدانگهدار است
کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد
که در گزینش این انتخاب ناچار است
همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد
برای خاطره هایی که زیر آوار است ...

"محمد سلمانی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۱۶
محمد 93

به تو می اندیشم..

جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۲۳ ق.ظ

چند روزی است که تنها به تو می اندیشم
از خودم غافلم اما به تو می اندیشم

شب که مهتاب درآیینه ی من می ر قصد
می نشینم به تماشا به تو می اندیشم

همه ی روز به تصویر تو می پردازم
همه ی گریه شب را به تو می اندیشم

چیستی ؟ خواب و خیالی ؟ سفری ؟خاطره ای ؟
که دراین خلوت شب ها به تو می اندیشم

لحظه ای یاد تو از خاطرمن خارج نیست
یا درآغوش منی یا به تو می اندیشم

اگر آینده به یک پنجره تبدیل شود
پشت آن پنجره حتی به تو می اندیشم

تو به حافظ به حقیقت به غزل دلخوش باش
من به افسانه نیما به تو می اندیشم

نه به اندیشه ی زیبا ،‌نه به احساس لطیف
که به تلفیقی از این ها به تو می اندیشم

تو به زیبایی دنیایِ که می اندیشی؟؟
من که تنها به تو، تنها به تو می اندیشم

محمد سلمانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۳
محمد 93

در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود

شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۵ ب.ظ

در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود
آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود
آرزوهایم همین کاخی که برپا کرده ام
زیر آن طوفان سنگین سخت ویران می شود ..

خوب می دانم که یک شب در طلسم دست تو
دامن پرهیز من تسلیم شیطان می شود
آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست
گرچـه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود

عاقبت یک روز می بینی که در میدان شهر
یک نفر با خاطراتش تیـر باران می شود ..

"محمد سلمانی "

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۵
محمد 93