مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

هنوز
روی حرف هایم مانده ام،
کاری به کار تو ندارم!
تنها،
چند "دوستت دارم" ساده است
که اینجا،
گوشه ی دلم جا مانده…
برایت می نویسم و
آرام میروم…!
t.me/bagheri6298

بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مژگان عباسلو» ثبت شده است

مراغمت

يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ق.ظ

مرا غمت

تو را،که دوره کرده است؟

"مژگان عباسلو"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۱۸
محمد 93

چه قدر چای که ننوشیده ام..

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ق.ظ

چه ‌قدر چای که ننوشیده‌ام
در کافه‌هایی که با تو نرفتم
و چه نیمکت‌ها
که مرا کنارِ تو،
ندیده فراموش کردند!

"مژگان عباسلو"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۱
محمد 93

تو اما..

جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۵۹ ق.ظ

باران مرا خیس می‌کند
توفان می‌ترساند
و پاییز افسرده می‌سازد
تو اما ...
چیزی از من باقی نمی‌گذاری ..

" مژگان عباسلو "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۵۹
محمد 93

ای دل!غم ارزانی بسیار توتا چند؟

جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۵۰ ق.ظ

دریا که تو دلبسته‌ی آنی ز تو دل کند
ای رود به این تجربه‌ی تلخ نپیوند !
تنهایی من آینه‌ی عبرت من شد
دلها که شکستند از این آینه هرچند ..
گفتی که به یاد منی و روز جدایی
در چشم من اشک است و به لبهای تو لبخند
ای عشق ! بگو گرمی بازار تو تا کی ؟
ای دل ! غم ارزانی بسیار تو تا چند ؟
دیدار من و او ، چه سرانجام قشنگی :
همصحبتی شعله و باد ، آتش و اسفند ...

" مژگان عباسلو "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۵۰
محمد 93

مسافری که هیچ گاه..

جمعه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۵۸ ب.ظ

سال‌های سال
روی این نیمکت ،
در همین ایستگاه
چشم‌ دوختم
به راه
تا مسافری ..

مسافری که
هیچ‌گاه ...


"مژگان عباسلو"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۸
محمد 93

عشق ما گوزن بود..

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۴۹ ب.ظ
عشق ما گوزن بود !
بزرگ و قوی ...
اما چیزهای قوی‌تری هم وجود داشت
مثل قطار
که تو را با خود برد
و از گوزن لاشه‌ای روی ریل‌ها باقی گذاشت ...

"مژگان عباسلو"
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۹
محمد 93

با من قدم بزن

شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۴۷ ق.ظ


دست مرا بگیر... 

همین یک بار تووی همین یک شعر...  

با من قدم بزن... 

 شاید همین الان سیلی در راه آمدن باشد، 

 زلزله ای در شرف وقوع  

و من هنوز به تو نگفتم دوستت دارم!  

 مژگان عباسلو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۴۷
محمد 93