دیگر نمی خواهی مرا با من مدارا میکنی..
پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۲۹ ب.ظ
دیگر نمیخواهی مرا با من مدارا میکنی
در گیر و دار رفتنی امروز و فردا میکنی
با دیگران جانانه ای با من ولی بیگانه ای
سودای رفتن داری و انکار و حاشا میکنی
داری به دل مهری دگر شوری دگر داری به سر
خواهی بگویی با دلم این پا و آن پا میکنی
با من عبوس و خسته ای بی اعتنا پیوسته ای
با او شنیدم دم به دم صحبت تمنا میکنی
افکنده ای در آتشم با عشق داغ و سرکشم
اما خموش و ساکتی تنها تماشا میکنی
آن دیگری یک هزه خو بد نامه ای بی آبرو
افسوس میدانی ولی اما و آیا میکنی ..
" بتول مبشری"
۹۴/۰۳/۰۷