مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی......(مولانا)

مسیرزندگی

هنوز
روی حرف هایم مانده ام،
کاری به کار تو ندارم!
تنها،
چند "دوستت دارم" ساده است
که اینجا،
گوشه ی دلم جا مانده…
برایت می نویسم و
آرام میروم…!
t.me/bagheri6298

بایگانی
آخرین مطالب

امروز

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ب.ظ
امروز
این‌قدر حالم بد است
که می‌خواهم شعری بنویسم
مهم نیست این
یا یکی دیگر.

"ریچاردبراتیگان"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۲
محمد 93

می توان عاشق نبود آیا؟

جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۳۰ ب.ظ
باد
مجنون‌وار
از زلف درختان بوسه می‌چیند
ماه می‌پرسد:
می‌توان عاشق نبود آیا؟

"سیدعلی میرافضلی"
                                          
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۰
محمد 93

شادی کسادشده لبخند هم..

جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۲۸ ب.ظ

شادی کساد شده لبخند هم
ماتم زیاد شده آدم کم
غم روی همه را کم کرده
جای پای خودش را همه‌جا محکم کرده
حتا در نامه‌ای که گاهی باز می‌کنیم
هوا پس است
بس است دیگر این همه زخمی که برداشتیم
ما که مادر نداشتیم
زلزله بود
که گهواره‌مان را تکان می‌داد


"علی عبدالرضایی"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۸
محمد 93

او را که زیسته بودم..

چهارشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۵۹ ق.ظ

او را که زیسته بودم
با زخم و زخمه‌اش
در خود گریسته بودم
آن راز را نگفته
این زخم را ندیده نگیرید
گفتم گریسته بودم
بادا که ناشنیده نگیرید
آن «نور» آن صدای همیشه
اسطوره‌ای برای همیشه
«باران سرزمین خورشید»
موسیقی زمین و زمان بود
آیینه‌ای برای شنیدن
حسی برای درک جهان بود
او را که زیسته باشی
فهم‌اش غریب نیست


"محمدعلی بهمنی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۵۹
محمد 93

تلخ منم..

چهارشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۵۸ ق.ظ

تلخ منم ،
همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی
و ننوشیده باشی.
تلخ منم ؛
چای یخ
که هیچ‌کس ندارد هوس‌اش را


"سیدعلی صالحی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۵۸
محمد 93

با من سخن بگو..

چهارشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۵۶ ق.ظ

با من سخن بگو
باز کن دهانت را
گوش‌های انباشته از باور
به زبان تسلی‌بخش دروغ چشم دوخته‌اند
و دستان خزنده‌ی عادت
بر اندام توخالی‌ام حمله می‌برند .
سرنوشت بی‌آرزو
سرنوشت بی‌خاطره
سرنوشت کور
ذهن پریشان فراموش‌کار
بستن بیهوده عهدهای شکننده
تکرار جمله‌ی "پشت دستم داغ"
با من سخن بگو
باز کن دهانت را
تیر و کمان آذری‌ام بر زمین افتاد
و نیمه ناتوان حیوانی‌ام
دیگر نمی‌دود
هر شب شیهه می‌کشم از درد
با من سخن بگو
باز کن دهانت را
با شلیک آخرین تیرت
خلاصم کن .


"نگین آذر"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۵۶
محمد 93

آغوشت را

دوشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۱۳ ق.ظ

آغوشت را از
کابوس های سر ساعتت پس نگرفتم که رویش
دردهایم را بالا بیاورم ..
بیا .. چشم های پر حرفت را بیاور
می خواهم شهرزادترین قصه هایت را
به گوشم بیاوری
و دنیا برای چند دقیقه در تو خلاصه شود ..

بیا .. اتفاق در آغوش های بسته می افتد
بی آنکه به هیچ کجای تقدیر بر بخورد ..


"هومن شریفی "

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۱۳
محمد 93

یک حدیث

يكشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۱۰ ب.ظ

هرکه در توانگری و تهیدستی میانه رو باشد

برای «مقابله با»

حوادث روزگار آماده شده است..

امام علی (ع)/تصنیف غررالحکم و دررالکلم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۱۰
محمد 93

بعد از این..

يكشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۰۸ ب.ظ
مدت‌هاست دیگر شب‌ها کتاب نمی‌خوانم
خواب هیچ کاغذی را آشفته نمی‌کنم
با اشیا مدام پچ‌پچ نمی‌کنم
بعد از این
بین قهوه و سیگارهای عصر
با ذهنم جلسه نمی‌گذارم
تنها کلمات را به ویرایش اشیا می‌سپارم
دیگر سرم روی سینه هیچ شعری خوابش نمی‌برد
بعد از این سر به هوای واژه‌های ولنگار نمی‌شوم
گوش می‌کنم
واژه‌ها سرفه می‌کنند
ویروس‌های پراکنده
در کتابخانه منتشر می‌شوند
من می‌دانم
این بیماری مسری است
من واکسبنه نیستم

"بهاره رضایی"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۰۸
محمد 93

مرادوست بدار..

شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ق.ظ

من خودم را پوشیدم
فصل نبود
در لباس بی‌فصل
من ترا سرتاسر نبودم
من تو بودم
من ترا خوب گفتم
که گل‌های شمعدانی را پوشیدم.
اتاق من دیگر سفید است
گلدان اکنون خالی است
مرا دوست بدار
گلدان گل می‌دهد
اتاق سفیدتر می‌شود
مرا دوست بدار
گلدان گل می‌دهد
اتاق سفیدتر می‌شود
مرا دوست بدار.
من در اتاق سفید
ترا خفته‌ام
ترا پوشیده‌ام
سفیدی را صدا نمی‌کنم.
مرا دوست بدار


"احمدرضااحمدی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۳۰
محمد 93